سناریو سوکوکو: هیولای زیبا
من زنده ام متاسفانه...
خوب بیاین بریم سراغ سناریو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♪
ساعت ۳ شب ویو دازای:
توی خواب ناز بودم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد و دسته دیگه ای شروع به نوازش سرم کرد...این بوی شیرین فقط ماله یک نفره این حاله خواص و این آرامش فقط مال اون انعکاس غروب آفتاب روی دریاست...اما چرا؟ مگه اون ولم نکرده بود؟ مگه نگفته بود ازم متنفره؟
با صدای آرومی زمزمه کردم: چویا...
چویا: فهمیدی منم؟
دازای: آره...ولی چرا اینجایی؟ مگه نگفته بودی ازم متنفری؟
چویا: خوب....راستش....من خوب تورو نمیشناختم فکر میکردم تو بهم دروغ میگی که عاشقمی و فقط قصدت بالا بردن اعتبار خودته...درواقع اینا چیز هایی بودن که آیامه توی مغزم فرو کرده بود
دازای: پس واقعا ازم متنفر نیستی؟میتونی دوستم داشته باشی؟میتونی وقت درد دارم کنارم باشی؟
چویا: هیسسسسس آروم باش من پیشتم نمیزارم تنهایی درد بکشی
قطره اشکی که از چشم های شکلات تلخ فرود اومد قطره ای از دریای غم و اندوه هزار ساله اش بود که حالا آزاد شده
چند هفته بعد ویو چویا:
لعنت بهش اون نتونسته یه طعمه خوب برام پیدا کنه حالم داره روز به روز بدتر میشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♪
این پارت هم کوتاه بود چون هنوز خیلی حالم اوکی نیست ببخشید T^T
کسی هست هنوز درست متوجه قضیه آیامه و لیلیث نشده باشه؟
خوب بیاین بریم سراغ سناریو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♪
ساعت ۳ شب ویو دازای:
توی خواب ناز بودم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد و دسته دیگه ای شروع به نوازش سرم کرد...این بوی شیرین فقط ماله یک نفره این حاله خواص و این آرامش فقط مال اون انعکاس غروب آفتاب روی دریاست...اما چرا؟ مگه اون ولم نکرده بود؟ مگه نگفته بود ازم متنفره؟
با صدای آرومی زمزمه کردم: چویا...
چویا: فهمیدی منم؟
دازای: آره...ولی چرا اینجایی؟ مگه نگفته بودی ازم متنفری؟
چویا: خوب....راستش....من خوب تورو نمیشناختم فکر میکردم تو بهم دروغ میگی که عاشقمی و فقط قصدت بالا بردن اعتبار خودته...درواقع اینا چیز هایی بودن که آیامه توی مغزم فرو کرده بود
دازای: پس واقعا ازم متنفر نیستی؟میتونی دوستم داشته باشی؟میتونی وقت درد دارم کنارم باشی؟
چویا: هیسسسسس آروم باش من پیشتم نمیزارم تنهایی درد بکشی
قطره اشکی که از چشم های شکلات تلخ فرود اومد قطره ای از دریای غم و اندوه هزار ساله اش بود که حالا آزاد شده
چند هفته بعد ویو چویا:
لعنت بهش اون نتونسته یه طعمه خوب برام پیدا کنه حالم داره روز به روز بدتر میشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♪
این پارت هم کوتاه بود چون هنوز خیلی حالم اوکی نیست ببخشید T^T
کسی هست هنوز درست متوجه قضیه آیامه و لیلیث نشده باشه؟
- ۱.۸k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط