بازی مرگ

[بازی مرگ ]
پارت ۹۲

گوشی را دوباره گذاشت توی جیبش تا وقتی به آن قصر می‌رسیدند جونگ کوک گوش به حرف های ملایم و آروم دوستش بود گاه گاهی هم جوابش را میداد شاید دوست های واقعی مثله آن دونفر را جایی پیدا نخواهید کرد

یکی پس از دیگری ماشین های لوکس و مشکی ترمز می‌گرفتند هر عضو محفل با کت شلوار های شیک مشکی کلت های پر و آماده شلیک توی کمرشون حاضر و آماده بودند بادیگارد های هندزفری تو گوش وارده آن قصر می‌شدند آخرین ماشین ماله آن دو رفیق بود
هر دو هم زمان بعد از خاموش کردن ماشین پیاده شدند
کی سوک قدمی جلوتر از رفیقش برداشت
وارده آن سالن تاریخی شدن دوره میزی که پر از غذا های سنتی و اهالی بود همه اعضا نشسته بودند رئیس هان هم سر میز نشسته بود
کی سوک بعد از گذاشتن ادای احترام محترم بیان کرد
کی سوک : ببخشید که دیر رسیدیم پدربزرگ
جانگ چا : اشکالی ندارم پسرم بیاید بنشینید
هر دو به سمته میز رفتند و کنار هم نشستند در چهره های همه چیزی جز انتقام نفرت بدی و بد اخلاقی چیزی دیگری معلوم نمیشد جونگ کوک نگاهی به دیوید کرد مثله همیشه پالتو بلند مشکی اش روی شانه هایش بود
و با اخم نگاه میکرد صدای که حاصل از پوزخندی بود رو بلند کرد
جونگ کوک : می‌بینم که زنده ای آمورته
دیوید عصبی خندید و گفت : آره هنوز زوده واسه خوشحال شدن
دوباره سکوتی برقرار شد هیچکس حق حرف زدن نداشتند شاید با یه خطا یا حرف اشتباه پرت میشدن از محفل بیرون ،
کلت های آماده توی کمرشون تا فقط یه شلیک توی سر طرفه مقابلش بکنند
جانگ چا : غذاتونو بخورید مطمئنم از جاهلی حتا ناهار هم نخوردید
اول همه نگاه مشکوک آنه ای بین هم ردو بدل کردن اولین کسی که چاپستیک را برداشت مین گیل بود با لحن خنده ای گفت
مین گیل : معلومه که نخوردیم اگه سانگ بوم مسموم مون نکنه
سانگ بوم پوزخندی زد گفت : جایی که واسم سودی نباشه کاری نمیکنم
جونگ کوک زودتر از همه مشغول خوردن غذا شد به شدت آرام و مرموز نشسته بود سخنی دیگری گفته نشد و همه در سکوت مشغول خوردن بودن
لحظاتی گذشت تا آنکه خوردن غذاها تموم شد خدمتکار های قصر یکی یکی طرف ها رو جمع کردند و آب گل صورتی رنگی که در کاسه های با طرح قدیم بودند جلوی یکی یکی گذاشتند رئیس هان کاسه رو بلند کرد و
جانگ چا : بفرمایید
دیدگاه ها (۱)

[بازی مرگ ]پارت ۹۳همه از کاسه هاشون نوشیدن لحظه ای صدای سرد ...

[بازی مرگ ]پارت ۹۴سانگ بوم : نگران نباشید خودم میبرمش روانشن...

[ بازی مرگ ]پارت 9۱سئول / ساعت 15 ؛ 16 درحالیکه روی مبل نشست...

ادامه پارت 90جونگ کوک گیج به رفتنش نگاه کرد مگه چیکار کرده ب...

﴿ برده ﴾ ۴۱ part خسته و کوفته از شرکت بیرون زدن چرا که کله ر...

دوست پسر دمدمی مزاج

﴿ برده ﴾۱۵. part شب سرد باران تند تیزی که می‌بارید همه جا رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط