P

P.2

جونگ‌کوک همون‌جا وایستاده بود. انگار زمان برای چند ثانیه ایستاده بود. نگاهش به تو بود، به اون صورت آرومی که دیگه هیچ عکس‌العملی نداشت... و اون سکوت لعنتی که از داداش هم بدتر بود.

آروم قدم برداشت سمتت. یه زانوشو روی زمین گذاشت جلوی مبل.

– ا.ت... من... معذرت می‌خوام.

سرتو بلند نکردی. نگاهت هنوز روی گوشی بود، ولی
قلبت داشت دیوونه می‌زد، ولی غرورت نمی‌ذاشت راحت ببخشیش. اون لحظه‌هایی که سعی کرده بودی با بوسه آرومش کنی و اون داد زده بود... هنوز توی ذهن‌ت می‌چرخید.

جونگ‌کوک دستتو گرفت. گرم، محکم... با التماس.

– من از اینکه تو رو از دست بدم، می‌ترسم. واسه همین این‌طوری داد زدم... چون اهمیت می‌دی. چون برام مهمی.

تو بالاخره نگاهش کردی. چشمات یه‌جوری بین اشک و غرور گیر کرده بودن.

– تو گفتی با بوسه نمی‌شه همه‌چی رو حل کرد... ولی اون تنها کاری بود که از دستم برمیومد... نمی‌خواستم بیشتر ناراحتت کنم.

جونگ‌کوک نفسشو داد بیرون. آروم خم شد، پیشونیتو بوسید. بعد با صدایی که فقط برای تو نرم می‌شد گفت:

– اشتباه کردم... ولی تو... تو تنها چیزی هستی که منو واقعاً آروم می‌کنه.
دیدگاه ها (۷)

P.3 صبح، وقتی چشمای قشنگتو باز کردی، اولش تعجب کردی. تخت خال...

p.1صدای تند تایپ کردن کیبورد، توی اتاق پیچیده بود. جونگ‌کوک،...

P.1 در اتاق رو محکم بست و با صدای بلند گفت:– چطور تونستی همچ...

p.3بعد از اون صبحونه‌ی دل‌برانه، ا.ت با لبخند ظرفا رو جمع می...

"سرنوشت "p,20...زنی رو توی عمارت دیدم که بچه ی گوگولی و خجال...

Forest Vampire 2 ( Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خون...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط