اگرچه که بهار شد ولی تو باز نیامدی

اگرچه که بهار شد ولی تو باز نیامدی
دلم دوباره خار شد ولی تو باز نیامدی

به هر بهار منتظر کنار راه رفتنت
کویر سبزه زار شد ولی تو باز نیامدی

به هر در بسته ای قفل امید بسته ام
دلم دوباره زار شد ولی تو باز نیامدی

به وقت میوه دادن درخت عشق رفته ای
دوباره فصل کار شد ولی تو باز نیامدی

تو گفتی که کنار من جوانه میزنی ولی
سرم پراز هوار شد ولی تو باز نیامدی

تو رفته ای و من هنوز چه خوشخیال مانده ام
وجودم بی عیار شد ولی تو باز نیامدی

زمین همان زمین ماند و اسمانم همان که بود
منم که سرد و تار شد ولی تو باز نیامدی

شبم چه بی ستاره ماند و روز من مثال شب
چون نعشه ای خمار ماند ولی تو باز نیامدی

به باغبان نگاه کن ببین چگونه پیر شد
این باغ شوره زار شد ولی تو باز نیامدی
#محمدغلامی #شمسابادی
#عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

اینم اخرین پست در مورد هرچی دلت میخواد سوال کن تا اخر امشب ه...

شعرهایم را به یغما برد و رفت چه بلاهایی سرم اورد و رفت من نب...

گاهی از دستش دلگیر میشوم و گاهی لبخند به لبم می اورد گاهی پش...

رفتی و من یخ بسته ام بازم زمستان شد من از همه روزای گرم میبی...

روانی منP51

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط