part

#part_55

#آیــبــیــکـه
برک با اسرار مامان امده بود توی خونه مون نشسته بود
بیچاره نمیدونست نگاهای ترسناک منو تحمل کنه
یا دعوای افرا و اولجان رو تحمل کنه
مامان کنارم نشست و عربده کشید
شنگول:اولجان پدرسگ اون بی‌‌پدرو ول کن
اولجان:چادر سیاه تنش کن
افرا:از خونه بیرونش کن
پوکر به برک خیره شدم و گفتم
آیبیکه:جدی نگیر خانواده‌ی من بجای مغز پشمک تو سرشونه
با ضربه‌ی که مامانم به سرم زد..لبخند حرصی زدم
شنگول:روز تولدت حداقل یکم آدم باش
برک:اهم ببخشید میتونم یک سوال بپرسم؟
افرا,اولجان:نــــــــه
شنگول:بپرس پسرم تو این خونه من دستور صادر میکنم
اون دوتا فقط آبدارچین
برک:تولد آیبیکه‌اس؟
آیبیکه:آره عزیزم تولد منه اما همینطور که میبینی
برای هیچکس مهم نیست
شنگول:فکرشم نکن تنهایی برات تولد بگیرم
تو و آسیه باهم بدنیا امدین باید دوتایی تولد بگیریم
چندلحظه‌ی صدای دعوا قطع شد که
بعدش افرا و اولجان وارد سالن شدن
اولجان:آیبیکه میخای بری پیست ماشین سواری؟
ایلهان اونجاست باهم مسابقه بدین
آیبیکه:بروبابا کی حصله داره با اون ایلهان سروکله بزنه
افرا:الاغ تولدته یه کار خاطره انگیز بکن
با صدای بلند داد زدم
ایبیکه:وقتی همراهی ندارم با خر بابام برم مسابقه بدم؟
برک با صدای آروم و ریلکس گفت
برک:ببخشید تو دعواتون دخالت میکنم
اما من میتونم همراهیت شم
دیدگاه ها (۰)

🖤#part_56‌#آیــبــیــکـه بعداز اینکه به پیست ماشین سواری رسی...

#part_57‌#آیــبــیــکـه برک:میبری دیگه؟آیبیکه:نترس آبروت نمی...

#گمشده#part_54‌ ‌#ســـوســـناز خونه خارج شدم که اوتکو رو دید...

#گمشده#part_53#بــــرکــــبعداز تموم شدن حرفاش روی زمین نشست...

part1🦋صدای گریه ی بی وقفه ی نوزاد خونه رو پر کرده بود ساعت د...

پارت ۸

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط