رمان ارباب من پارت: ۱۲٠

روی صندلی نشستم و پوفی کشیدم.
عادت به پوشیدن کفش پاشنه بلند نداشتم و الان پاهام خسته شده بود اما هیچ اعتراضی نمیتونستم بکنم و مجبور بودم این مراسم مسخره رو تحمل کنم!

_ سلام بر بانوی زیبا

با شنیدن صدایی سرم رو بلند کردم و با دیدن پسر جلفی که جلوم ایستاده بود، ناخودآگاه از سرجام پاشدم و گفتم:

_ بله؟
_ سلام
_ سلام
_ افتخار آشنایی با کی رو دارم؟

قبل از اینکه دهنم رو باز کنم و چیزی بگم، صدای بهراد اومد:

_ با همسرِ بنده

پسره که انگار با دیدن بهراد یکم هول شده بود به سمتش برگشت و گفت:

_ به به آقا بهراد، حالت چطوره؟
_ خوبم
_ چه خبرا؟ خوش میگذره

به سمتم اومد، دستش رو دور کمرم انداخت و گفت:

_ در کنار خانومم چرا خوش نگذره؟

پسره این بار لبخندی که بیشتر به پوزخند شبیه بود زد و گفت:

_ خیلی خب من از حضورتون مرخص بشم، فعلا

بهراد سری تکون داد و وقتی که اون پسره ازمون دور شد، به سمت من برگشت و دوتا مچ هام رو گرفت و گفت:

_ نصف آدمایی که اینجا حضور دارن گشنه ی شهوت هستن، حواست باشه حتی یه ثانیه هم از من دور نشی وگرنه پشیمون میشی!

با اخم سعی کردم دستهام رو از فشار دستهاش خلاص کنم و گفتم:

_ ولم کن بابا، من خودم بلدم از خودم محافظت کنم
_ نفهمی یا خودت رو به نفهمی زدی؟
_ تو نفهمی نه من

دندوناش رو با حرص روی هم فشار داد و گفت:

_ ببین....

حرفش رو با جدیت قطع کردم و گفتم:

_ نه، اینبار تو ببین! توی این خراب شده هیچکس بیشتر از تو برای من خطرناک نیست!
_ مطمئنی؟
_ آره مطمئنم

پوزخندی زد و گفت:

_ خطر رو وقتی مهمونا رفتن نشونت میدم اما الان جز چیزی که من دستور میدم، کار دیگه ای حق نداری بکنی پس بتمرگ سرجات!
_ من که سرجام نشسته بودم، تو اومدی مزاحم شدی

پوزخندی زد و گفت:

_ حقت بود ولت میکردم تا زیر همون پسره ی جلف میشدی!
دیدگاه ها (۱۷)

رمان ارباب من پارت: ۱۲۱

حق🚶‍♀️

رمان ارباب من پارت: ۱۱۹

رمان ارباب من پارت: ۱۱۸

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹⁵..و اون سریع فشار دستاش رو دورم کم کرد و ب...

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط