خداوند به یکی از پیغمبران وحی نمود فردا صبح

خداوند به یکی از پیغمبران وحی نمود: فردا صبح،
اول چیزی که دیدی بخور، دومی را بپوشان، سومی را بپذیر، چهارمی را ناامید مکن، و از پنجمی بپرهیز.

صبح‌گاه از جا حرکت کرد، در اولین وهله به کوه بزرگ سیاهی برخورد متحیر ایستاد که چه کنم، سپس با خود گفت:
خدا دستور محال و نشدنی را نمی‌دهد، به قصد خوردن کوه جلو رفت، هرچه جلوتر رفت کوه کوچک‌تر شد، تا به صورت لقمه‌ای درآمده چون خورد دید گواراترین خوراک است، از آنجا گذشت،

طشت طلائی را دید طبق دستور گودالی کند و آن را پنهان نمود، اندکی رفت و پشت سر نگاه کرد، دید طشت خودبه‌خود بیرون افتاده، گفت: من آنچه باید بکنم کرده‌ام،

سپس به مرغی برخورد که یک باز شکاری آن را تعقیب می‌کرد،
مرغ آمد دور او چرخید، پیغمبر گفت: من مأمورم او را بپذیرم آستین گشود، مرغ وارد آستین شد،

باز گفت: شکاری را که چند روز در تعقیبش بودم ربودی،
پیامبر گفت: خدا به من دستور داده این را هم ناامید نکنم، قطعه‌ای از ران شکار را گرفت و نزد باز افکند، از آنجا گذشت

مرداری یافت که بو گرفته و کرم در آن افتاده بود، طبق وظیفه از آن گریخت.

پس از طی این مراحل برگشت، شب در خواب به او گفتند: تو مأموریت خویش را انجام دادی، اما فهمیدی مقصد چه بود؟

گفت: نه.

به او گفتند: آن کوه، #غضب بود، انسان در وقت خشم خود را در مقابل کوهی می‌بیند، اگر موقعیت خویش را بشناسد و پابرجا بماند کم‌کم غضب آرام می‌شود و سرانجام به صورت لقمه گوارایی درمی‌آید که آن را فرو دهد.

اما آن طشت، کنایه از #کار_خیر و عمل صالح بود، که اگر مخفی کنی، خدا به هر طریق باشد آن را در برابر کسانی ظاهر می‌کند که صاحبش را جلوه دهند. علاوه بر ثوابی که در آخرت دارد.

اما آن مرغ، کنایه از #نصیحت‌کننده است که باید راهنماییش را بپذیری.

اما باز شکاری #حاجتمند است که نباید ناامیدش کنی.

اما گوشت گندیده #غیبت است، از آن بگریز ....

♻ ️♻ ️
دیدگاه ها (۲)

.

به فرزندان خود محبت کنید

هرچه امام حسین(ع)دردعای عارفانه عرفه اش از خدا طلبید ارزانیت...

....

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط