part

part 10
سایه تو

جیمین:سلام

م.ج:سلام پسرم بیا بشین

خ.ج:به به داداش خان چه عجب پیدات شد

جیمین:چطوری کوچولو

خ.ج:یاا انقد به من نگو کوچولو من فقط یه سال ازت کوچیکترم

جیمین:حالا هرچی بلاخره که کوچولویی کوچولو

خ.ج:خفه شو

جون یو:شما دوتا همینطوری میخواین ادامه بدین

جیمین:اینو نگا ادای بزرگترا در میاره توهم فقط یه سال از من بزرگتریا

جون یو:حالا هرچی بزرگترم که ازت

جیمین:مامان/بابا یه سوال

ب.ج:بفرما

م.ج:بگو پسرم

جیمین:ردیف بندی کرده بودین

م.ج:چیو ؟

جیمین:ببین آخه یکسال جون یو از من بزرگتره یه سالم که این وروجک از من کوچیکتره قشنگ تنظیم کردین آفرین به تو و بابا

م.ج/ب.ج:یاااا

همگی خندیدیم

جیمین:خوب مامان زود بگو چی میخواسی بگی با یکی قرار دارم

م.ج:خوب،پسرم من و بابات میخواییم بریم برا ۲‌.۳ سال پاریس زندگی کنیم

جون یو:اوووو،از دست ما خسته شدین؟

م.ج:این چه حرفیه میخواییم یکم حال و حواسمون عوض شه

جون یو:فقط حال و هاتون عوض شه یا......

م.ج:جون یو

جون یو:اوک چیزی نمیگم

جیمین:مامان ادامه حرفتو بزن

م.ج:داشتم میگفتم،خوب من میخوام قبل اینکه برم عروسی شما دوتارو ببینم(به جون یو و جیمین اشاره کرد) از دخترم که خیالم راحته الان نامزده که تا عروسیش ما برمیگردیم ولی ماهم پدر و مادریم نگران شما هستیم

جیمین:مامان باز دوباره شروع کردی؟

جون یو:راس میگه مامان نمیخوای بیخیال ما بشی؟

ب.ج:وقتی یه چیزی بزرگترتون میگه بدون چون و چرا باید قبول کنین شما دوتا به این سن رسیدین هنوز اینو یاد نگرفتین؟!

جون یو:بابا مگه بازیه که بدون چون و چرا بگیم اوک،ما قراره یه عمر با اون کسایی که شما میگین زندگی کنیما

ب.ج:..............

جیمین:بابا دیدی حتی خودتم حرفی برا زدن نداری چون میدونین اگه بزور شما ازدواج کنیم خوشبخت نمیشیم

ب.ج:بسه دیگه من رفتم تو اتاق هرکاری دلتون میخواد بکنین من دیگه نمیدونم با شما دوتا چیکار کنم

بابام پاشد و رفت بالا

جون یو:مامان بخاطر همین بود که مارو اینجا صدا زدی

جیمین:پس فک میکنی بخاطر چیه نکنه فک کردی میخواییم بشینیم عین این خانواده خوشبخت غذا بخوریم و بگیم و بخندیدیم

جون یو:آره دیقا همین فکرو کردم فک کردم برا یبارم شده مثل یه خانواده دور هم جم میشیم

جیمین:داداش ما اینو تو خواب می‌بینیم خوشبخت اصن خوشبخت یعنی چی

روبه مامانم کردم و گفتم

جیمین:مامان ایکاش یبارم شده عوض اینکارا سعی میکردی نارو دور هم جم کنی!!


اینو گفتم و بعد از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و بعد چندمین رسیدم خونه و دیدم یون هی اونجاست

جیمین:سلام ببخشید دیر کردم

یون هی:سلام نه اشکال نداره منم چند دیقه ای میشه که رسیدیم

جیمین:اوک،خواهش میکنم بیا بشین

یون هی:باشه

نشستیم و.......

یون هی:خوب میخواستین درباره چی باهام حرف بزنین

جیمین:خوب راستش..............


کپی ممنوع❌️❌️
دیدگاه ها (۱۴۵)

part ۱۱سایه تو جیمین:میای با من زندگی کنی؟یون هی:چ....چی یعن...

part 12 سایه توویو یون هی (بیدار شدم دیدم ساعت ۷:۳۰ هس پاشدم...

part 9 سایه تو ویو یون هی (بیدار شدم دیدم درست بغل جیمینم نم...

part 8سایه تو دیدم صدای ناله کردن میاد انگار یکی داشت تو خوا...

my month²پارت⁸

پارت ۱۲ویو جنگکوک: ات رو گذاشتم خونه ی مامان باباش خودمم رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط