پارت آخرینتکهقلبم

#پارت_۴۲ #آخرین_تکه_قلبم
با صدای زنگ تلفنم چشممو باز کردم : "بابا"
برداشتمو و چشمامو بستم ، ای خروس بی محل!
_الو
_الو نیما کجایی؟
_خونه خالم
_اونجا چیکار؟
_کارتو بگو بابا
_امشب دعوتیم تالار باغ اشتیاق
_اونجا چخبره؟
_یکی از دوستای بابابزرگت دعوتمون کرده اونجا .
_باشه خودمو میرسونم !
هشدار گوشیم روی ۱۸ عصر گذاشتم ، چشمامو بستم و انواع
فکر های مختلف مغذمو شروع به خوردن کردن!
***
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم ، از اتاق زدم بیرون ‌، خاله سمیرا روی کاناپه مشغول تماشای سریال ترکی محبوبش بود.
_سلام
با دیدنم لبخند پر مهری نثارم کرد و گفت:
_سلام عزیزم ، خوب خوابیدی ؟
_بد نبود
_نیاز کی رفت؟
_دوساعت پیش وقتی بارون بند اومد !
_چه دختر نازیه نیما ، خیلی خواستنیه حق داشتی اون سال ها همش سرت توی گوشی بود!
تلخ شد دهنم ..
_آره خب ، اما دیگه ندارمش!
_یعنی چی ؟
_دوماه پیش تموم کردیم ، انگاری اون منو از دلش پاک کرده خاله!
_مگه میشه؟اون طوری که اون نگران نگات میکرد ، آبجیمم نگات نمی کنه!
یه نور امیدی توی دلم روش شد..
_یعنی اون هنوزم منو دوس داره؟
_بنظر من که داره !
به نوشته ی روی دیوار نگاه کردم و زمزمه وار خوندمش :
_مثل گل های ترک خورده کاشی شده ام !
خاله امم با من همراهی کرد:
_بعد تو پیر که نه ،من متلاشی شده ام . . .

#نظر_فراموش_نشه
دیدگاه ها (۱۰)

#پارت_۴۳ #آخرین_تکه_قلبمبه ماشین نگاه کردم ، کارواش حسابی بر...

#پارت_۴۴ #آخرین_تکه_قلبم توی آینه نگاه کردمو گفتم:_نیاز بیا ...

#پارت_۴۱ #آخرین_تکه_قلبم نیما صداش کردم:_نیاز_جاندهنم تلخ شد...

#پارت_۴۰ #آخرین_تکه_قلبم اخم کرد و بیشتر چسبید به شومینه..خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط