سهم من بودی ولی دنیا تو را از من گرفت

سهم من بودی، ولی دنیا تو را از من گرفت
چون زلیخایی که عشقش بوی پیراهن گرفت

در هبوط آدم و حوا مقصر سادگی ست!
ننگ این عصیان اگر چه دامن یک زن گرفت

درد دلهای مرا باید فقط تو بشنوی
خواستم تا بشمرم، دلشوره باریدن گرفت

در نبود شانه هایت، بارها خوردم زمین
هر کسی تا می توانست زهر چشم از من گرفت

ترس کابوس مرا جز من چه می داند کسی؟
حس تلخی تا هنوز، در باورم ماندن گرفت

کار شیطان این شده: دنیای ما را می خرد
از پدر با سیبی و از من به یک ارزن گرفت!

چشم خیس و حس بد وقتی که شد همخانه ات
آن زمان باید بفهمی آهِ من دامن گرفت

می نویسم از تو و می خوانم و غم می خورم
بر تویی که سهم من بودی، کسی از من گرفت
دیدگاه ها (۱)

به این مجسمه سازی که قلبش از سنگ استبگو تو را بتراشد که من د...

ای فراموشیِ تو فرضِ محالِ قَلَمَممانده تصویر تو در صور خیال ...

وقتی تورا از این دل تنگم خدا گرفتبا من تمام عالم و آدم عزا گ...

فلانی جانم،چند روزی می شود که در عکس پروفایلت، یک غریبه می خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط