مامان ات دیگه وقت خوابه دخترم من می رم با ارامش بخواب بهش ...
𝒑𝒂𝒓𝒕 ³³
مامان ات : دیگه وقت خوابه دخترم من می رم با ارامش بخواب بهش فکر نکن
ات : باشه مامان شب بخیر
مامان ات رفت ات موند یه اتاق و کلی غم قلبش داشت خورد می شد درداش نه تنها کمتر نشده بود بیشترم شده بود مثل هر شب تا جایی که می تونست به عکس کوک نگاه کرد و گریه کرد
فردا صبح
ات از خوای بلند شد رفت و صبحانه درست کرد با مامان باباش خورد و باباش رفت سرکار مامانشم رفت خرید خودش تنها داخل خونه بود یه گوشه نشسته بود و تلویزیون روشن کرده بود بهش زل زده بود اما فکرش پیش کوک بود تصمیم گرفت به سومین (منشی کوک اول داستان)
ات : سلام
؟؟: سلام
ات : سومین هستش
؟؟: اسم شریفتون ؟
ات : ات هستم همسر کوک ببخشید همسر سابق کوک
؟؟: اوه سلام خانم جعئون حالتون چطوره
ات: شما چطورید و شما هم باید همسر سومین اقای یون هیون باشید
؟؟ : درسته خوشبختم
ات : همچنین می تونم با سومین صحبت کنم
یون هیون : الان سومین خوابه حتما وقتی بیدار شد می گم بهتون زنگ بزنه
ات : مچکرم روز خوبی داشته باشید
یون هیون : شما هم روز خوبی داشته باشید
ات تلفن و قطع کرد اه کشید
ات : حالا چه جوری بفهمم حالش چه طوره فقط می خوام ببینم خوبه یا نه همین من کاری باهاش ندارم اون یه غریبه است ات به خودت بیا باید زندگی کنیم یادت نره لطف جین پاشو بریم بیرون بگردیم
ات رفت اماده شد و رفت خرید لباس خرید رفت ساحل و کلی جای دیگه گشت اخرم رفت پارک تا بچه ها رو تماشا کنه که یکی از بچه ها اومد پیشش
بچه خیلی کیوت و با التماس گفت : خاله می شه با ما بازی کنی لطفا لطفا خواهش می کنم تلو خدا
ات که دلش برا بچه رفته با مهربونی گفت:« باشه کوچولو کیوت» و لپ بچه رو کشید رفت اونجا دید حلقه زدن بچه ها کنار بچه ها یه مرد خوشتیپ خوشگل جون هم سن ات بود دست بچه ها رو گرفته بود
بچه : بچه ها خاله قراره باهامون بازی کنه
بچه ها : سلام خاله
ات : سلام خوشگلا
مرده : سلام خانوم
ات : سلام بچه چی می خواین بازی کنید
بچه ها : قایم باشک
ات : باشه کی قراره چشم بزاره
یکی از پسر بچه ها : من من من
دو سه دور با هم بازی کردن نشسته بودن برای استراحت
ات با لبخند : چه کیوتین شما ها
یکی از دختر بچه ها : خاله شما خیلی خوشگلی منم دوست دارم وقتی بزرگ شم مثل شما خوشگل مهربون بشم
یکی از پسر بچه ها : عمو خوشگل تره و خوشتیپ تره من دوست دارم مثل اون باشم
یکی از دختر بچه ها :بچه ها عمو خاله خیلی به هم میان نگه نه عمو تو دوست دختر داری
مرده : نه خوشگل
همون دختره : خاله تو چی
ات با خجالت : نه ندارم
یکی از دختر بچه ها : چه باحال می شه اگه با هم قرار بزارید خیلی به هم میاین
ات : بچه ها بیاید بازی رو ادامه بدیم
بچه ها : باشه خاله
رفت برای بازی همه قایم شده بودن ات جایی نداشت که..
مامان ات : دیگه وقت خوابه دخترم من می رم با ارامش بخواب بهش فکر نکن
ات : باشه مامان شب بخیر
مامان ات رفت ات موند یه اتاق و کلی غم قلبش داشت خورد می شد درداش نه تنها کمتر نشده بود بیشترم شده بود مثل هر شب تا جایی که می تونست به عکس کوک نگاه کرد و گریه کرد
فردا صبح
ات از خوای بلند شد رفت و صبحانه درست کرد با مامان باباش خورد و باباش رفت سرکار مامانشم رفت خرید خودش تنها داخل خونه بود یه گوشه نشسته بود و تلویزیون روشن کرده بود بهش زل زده بود اما فکرش پیش کوک بود تصمیم گرفت به سومین (منشی کوک اول داستان)
ات : سلام
؟؟: سلام
ات : سومین هستش
؟؟: اسم شریفتون ؟
ات : ات هستم همسر کوک ببخشید همسر سابق کوک
؟؟: اوه سلام خانم جعئون حالتون چطوره
ات: شما چطورید و شما هم باید همسر سومین اقای یون هیون باشید
؟؟ : درسته خوشبختم
ات : همچنین می تونم با سومین صحبت کنم
یون هیون : الان سومین خوابه حتما وقتی بیدار شد می گم بهتون زنگ بزنه
ات : مچکرم روز خوبی داشته باشید
یون هیون : شما هم روز خوبی داشته باشید
ات تلفن و قطع کرد اه کشید
ات : حالا چه جوری بفهمم حالش چه طوره فقط می خوام ببینم خوبه یا نه همین من کاری باهاش ندارم اون یه غریبه است ات به خودت بیا باید زندگی کنیم یادت نره لطف جین پاشو بریم بیرون بگردیم
ات رفت اماده شد و رفت خرید لباس خرید رفت ساحل و کلی جای دیگه گشت اخرم رفت پارک تا بچه ها رو تماشا کنه که یکی از بچه ها اومد پیشش
بچه خیلی کیوت و با التماس گفت : خاله می شه با ما بازی کنی لطفا لطفا خواهش می کنم تلو خدا
ات که دلش برا بچه رفته با مهربونی گفت:« باشه کوچولو کیوت» و لپ بچه رو کشید رفت اونجا دید حلقه زدن بچه ها کنار بچه ها یه مرد خوشتیپ خوشگل جون هم سن ات بود دست بچه ها رو گرفته بود
بچه : بچه ها خاله قراره باهامون بازی کنه
بچه ها : سلام خاله
ات : سلام خوشگلا
مرده : سلام خانوم
ات : سلام بچه چی می خواین بازی کنید
بچه ها : قایم باشک
ات : باشه کی قراره چشم بزاره
یکی از پسر بچه ها : من من من
دو سه دور با هم بازی کردن نشسته بودن برای استراحت
ات با لبخند : چه کیوتین شما ها
یکی از دختر بچه ها : خاله شما خیلی خوشگلی منم دوست دارم وقتی بزرگ شم مثل شما خوشگل مهربون بشم
یکی از پسر بچه ها : عمو خوشگل تره و خوشتیپ تره من دوست دارم مثل اون باشم
یکی از دختر بچه ها :بچه ها عمو خاله خیلی به هم میان نگه نه عمو تو دوست دختر داری
مرده : نه خوشگل
همون دختره : خاله تو چی
ات با خجالت : نه ندارم
یکی از دختر بچه ها : چه باحال می شه اگه با هم قرار بزارید خیلی به هم میاین
ات : بچه ها بیاید بازی رو ادامه بدیم
بچه ها : باشه خاله
رفت برای بازی همه قایم شده بودن ات جایی نداشت که..
- ۲۱.۸k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط