بعضی روزها

‍ ‍ بعضی روزها
شبیه هیچ روز دیگری نیست
حال عجیبی داری
درست مثل امروز
از تختم پایین می آیم
پرده را کنار می زنم
به آسمان و ابر و برف و باران و مردم سلام می دهم
می نشینم روبروی آیینه ی بلند اتاق
موهایم را با وسواس شانه می کنم
رژ قرمز خوش رنگی می زنم به سکوت لبهام
آیینه را چند بار می بوسم
دلم برای خودم تنگ می شود
زیباترین پیراهنم را می پوشم
و کفش های پاشنه بلند به تن می کنم
می ایستم روبروی انعکاس خودم در پنجره
انگار مهمانی باشکوهی برپاست
منتظرمی مانم تا کسی بیاید
در اتاق را بزند
دستهایم را بگیرد
و تنهایی مرا به آغوش مفصلی دعوت کند
زنگ در به صدا در می آید
هیچ کس نیست
شمعی روشن می کنم
عطر پیراهنم را سر می کشم
خودم را به آغوش می گیرم
و روز عشق را
با سایه ی غمگینم
جشن می گیریم
.
.
.
دیدگاه ها (۸)

به سلـامتۍ ڪسی ڪه بہ نبودنش عـادت ڪردم ولی دلم بودنش رو میخو...

من که خوبم !امابستگی دارهتو چطوری حالمو بپرسی ...

زیر آوار نگاهت نفسی هست هنوززیراور نگاهت چشم براهی هست هنوزز...

ﺗﻨﻬــــــﺎﻳَﻢ....ﺗﻨﻬــــــﺎﯼ ﺗﻨـــﻬـــﺎ...ﺍﻣـــــﺎ ﺩﻟــــﻢ ﻧ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط