فرار میکنم مثل همیشه با بالاترین سرعتی که از خودم میش
فرار میکنم. مثل همیشه. با بالاترین سرعتی که از خودم میشناسم ازت دور میشم و سرمو برنمیگردونم که نبینم چی پشت سرم جا گذاشتم. از حافظهی ضعیفم برای فراموش کردنت کمک میگیرم تا بالاخره اتفاقی میفته که نباید. قلبم درد میگیره. دستام یخ میزنن و پاهام شروع به لرزیدن میکنن. میفتم یه گوشه و هر چیزی که به تو مربوط میشد بهم حمله میکنه. میاد سمتم و مثل همیشه تنها گیرم میاره. زل میزنه توی چشمام و سعی میکنه سوالی که از شنیدنش متنفرمو بپرسه.
« ارزشش و داشت؟ »
نمیدونم لعنتی. نمیدونم. برای یه بارم شده تو بگو. تو بگو ارزششو داشتی؟ ارزش اون همه غم و زجر و شکنجه رو داشتی؟ ارزش اون همه اشک و عشق و آغوش رو؟ من برای تو از ارزشمندترین چیزهام گذشتم. من برای تو، خودم رو قربونی کردم. هرچیزی رو که به سختی توی این زندگی پر رنج برام حاصل شده بود.
تو بگو. میارزیدی یا فقط اومده بودی تا همهی اون بدستآوردهها رو با خودت به تاراج ببری؟ میارزیدی یا اومده بودی که زخم بزنی و رنج بشی؟ میارزیدی یا فقط قرار بود سرانجامِ اون قصهی پر درد، یک عمر تلاش بیحاصل بشه؟
تو بهم بگو. ارزشش و داشت؟ اون همه زندگی، ارزش اینهمه مردن رو داشت؟
.
من هنوز هم باور نمیکنم چگونه امیدم را به تو بسته بودم و چگونه ناامیدم کردی.
پنجِصبحِیکشنبه
هفدهمِتیر
« ارزشش و داشت؟ »
نمیدونم لعنتی. نمیدونم. برای یه بارم شده تو بگو. تو بگو ارزششو داشتی؟ ارزش اون همه غم و زجر و شکنجه رو داشتی؟ ارزش اون همه اشک و عشق و آغوش رو؟ من برای تو از ارزشمندترین چیزهام گذشتم. من برای تو، خودم رو قربونی کردم. هرچیزی رو که به سختی توی این زندگی پر رنج برام حاصل شده بود.
تو بگو. میارزیدی یا فقط اومده بودی تا همهی اون بدستآوردهها رو با خودت به تاراج ببری؟ میارزیدی یا اومده بودی که زخم بزنی و رنج بشی؟ میارزیدی یا فقط قرار بود سرانجامِ اون قصهی پر درد، یک عمر تلاش بیحاصل بشه؟
تو بهم بگو. ارزشش و داشت؟ اون همه زندگی، ارزش اینهمه مردن رو داشت؟
.
من هنوز هم باور نمیکنم چگونه امیدم را به تو بسته بودم و چگونه ناامیدم کردی.
پنجِصبحِیکشنبه
هفدهمِتیر
- ۱.۶k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط