اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۵

اروم ازش جدا شدم که دوباره منو به خودش چسبوند...

تهیونگ: تو اروم شدی تموم...بزار منم یکم ارامش بگیرم!

منظورش چیه؟ منکه نفهمیدم!

دستو پا زدم: ولمم کننن

تهیونگ سریع ولم کرد و با اخم گفت: خیلی لجبازی!

چشم غره ای رفتم: همینه که هست!

تهیونگ: با من درست رفتار کن! این موقع شب دارم میبرمت خونه!

پوزخندی زدم: خودم میتونم برم خونه! نیازی به تو ندارم!!!

تهیونگ با نیشخند ترسناکش بلند شد و ی ثانیه ای ناپدید شد!!!

جااانننن؟؟؟؟ چیشددد!؟! کجا رفتتت!!!؟؟؟ کار هاش عین حرفه های مافیاهاست اونوقت میگه من نیستم!!

یهو صدای پارس کردن سگ اومد که پریدم بالا!!!
دور و برم همه تاریک بود. چراغ بالای سرم پت پت کرد و یهو خاموش شد که از ترس جیغ بنفشی زدم: تهیونگگگگ غلطط کردمممم بیاااااا😭😭😭😭

بوی خون میومد...یاخدااا....تهیونگ عوضیی کجاا رفتیییی

با دیدن سایه ای توی جنگل دوباره جیغ زدمو پا به فرار گذاشتم.

نمیدونستم دارم کجا میرم ولی فقط میخواستم از اونجا دور شم.

به خیابون رسیدم. همش خلوت بود.

پشت سرم رو نگاه کردم. مردی با کت و شلوار سرشو انداخته بود پایین و دستاش توی جیباش بود و داشت پشت سرم اروم اروم راه میرفت.

جیغی زدم از کنار خیابون شروع کردم به دوییدن.

چراغ های کنار خیابون یکی یکی خاموش میشدن و اون مرد همچنان به راهش ادامه میداد.

دیگه اونقدری پیش رفتم که اخرین چراغ هم خاموش شد و مرد در تاریکی فرو رفت...

داشتم از ترس سکته میکردم که یهو یکی از پشت بقلم کرد!!

جیغی زدم. دستش رو جلوی دهنم گرفت: هیسس انقد جیغ نزن بچه!

تهیونگ بود!؟ سریع برگشتم که مطمئن بشم تهیونگه! اره خودش بود.

سریع بقلش کردم!!! حرکاتم دست خودم نبود که!!؟

تهیونگ اخم کرد: انقد بهم نچسب!

بغضم رو قورت دادم: این همه مدت کجا بودی!؟ چند نفر انگار...

دست لرزونم رو سمت تاریکی خیابون و جایی که اون مرد بود تکون دادم: چند نفر انگار میخوان منو بکشن!!

تهیونگ انگار از همچی خبر داشت: نه نترس! بیا برگردیم خونه!

چجوری میتونه انقدر خونسرد باشه!؟؟

داد زدم: همش زیر سر تو بوده اره!؟؟ تو مافیایی! من مطمئنم!!!

تهیونگ با عصبانیت برگشت سمتم و چونمو گرفت: انقد داد نزن! داری عصبیم میکنی! در این مورد هم دیگه حرف نزن...وگرنه اونا دوباره میان سراغت تا بکشنت!!!

از ترس دهنم بسته شد و دیگ چیزی نگفتم...