خب... اگه حداقل یکی دو نفر خوششون بیاد بازم میزارم

꧁پارت ۳꧂
وقتی یومه سرشو بالا می‌گیره با چیز شوک کننده‌ای روبرو میشه یک تیکه نور که شبیه یه ستاره است جلوی چشماشه سوسو می‌زنه و معلقه یومه خشکش می‌زنه و نمی‌دونه چیکار کنه تا لحظه‌ای که این ستاره کوچولو با صدایی نازک شروع می‌کنه جملاتی رو گفتن
ستاره:'برافراخته شدم بر تو ای انسان فرستاده شدم برای تو خواستت را برآورده می‌کنم اما من چیزی می‌برم نه چیزی میارم چیزی رو به وجود نمیارم چیزی رو از بین نمی‌برم جانی نمیدم و جانی نمی‌گیرم مگر بر پی من باشد، بهم بگو ای بنده کوچک چه چیزی می‌خوای تغییر کند فقط یک چیز'
یومه با صدای این تیکه نور کوچیک آروم میشه احساسی آروم و عجیب بهش دست میده انگار اینا واقعی نیستن فکر می‌کنه که داره رویا می‌بینه روی تخت میشینه و به تکه نور خیره میشه
یومه:'تو برای من اینجایی؟ یه خواسته؟ حتا اگه یه رویا باشه... میخوام کسی که دوسش دارم دوستم داشته باشه...'
تکه نور سوسو می‌زند و رویه پیشونی یومی می‌شینه، بعد از چند ثانیه ناپدید میشه، یومی که فکر میکنه این یه رویاست به خواب فرو میره.
صبح وقتی بیدار می‌شه به فکر فرو میره چه رویای عجیبی دیده همه چیز تا وقتی که از روی تخت بلند شه عادی بود اما وقتی دیدی تیکه شیشه‌های لیوان که شکسته روی زمینه لرزشی به بدنش وارد می‌شه سریع که شیشه‌ها رو جمع می‌کنه ذهنش رو آروم می‌کنه و به خودش میگه که رویا بوده و یه توهم...
خیلی سریع آماده میشه و به مدرسه میره سر کلاس که روی میزش در حال کتاب خوندن بود به فکر فرو میره که اگه واقعاً اینطوری بود که اون رویا واقعی بود آیا واقعاً کاگتوکی عاشقش میشه؟
ولی رفتار کاگتوکی امروز عادی بود هیچ چیزی که عجیب نشونش بده نبود. وقتی معلم سر کلاس میاد روی تخته می‌نویسه:'به دانش اموز جدید خوش امد بگید'
کلاس ساکت می‌شه و در باز میشه روی شکوفه‌های گیلاس قبل از اینکه قدم برداره به کلاس میاد پسر قد بلند با موهای طلایی و چشمانی همانند آسمان و آرامش بخش وارد کلاس میشه،
یومه در ذهنش:'اون دانش آموز جدیده چقدر خوشگله مثل شاهزاده‌های داخل افسانه ها میمونه...'
پسر سرشو بالا می‌گیره با لبخندی دلنشین میگه:' سلام، من هوتوکه سای هستم، دانش اموز جدید'
دختران داخل کلاس بدون هیچ استثنایی وری به هوتوکه نگاه می‌کنند که انگار عاشقش شدن
یومه سعی میکنه به کتابش توجه کنه، ولی متوجه نگاه هوتوکه میشه
یومه در ذهنش:'چی شده چرا داره به من نگاه می‌کنه...؟! شاید... دارم اشتباه میکنم...'
کتابشو جلوی صورتش می‌گیره اما ناگهان دستی روی کتابش می‌شینه و اون را به سمت پایین می‌کشه
(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۱۲)

چون یکی دوس داشت بازم گذاشتم

این پارت فقط واسه معرفی کاراکتر ها تا اینجا

کی اخه حوصله داره بخونه ولی دارم میزارم

میدونم نمیخونید ولی بازم میزارم

به عنوان پاتنرpov: چجور پارتنری براتن چانگبین: هروز باید 3سا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط