از جنگ بر می گردیخدا می داند که به جنگ رفته بودیخاک روی

از جنگ بر می گردی،خدا می داند که به جنگ رفته بودی.خاک روی پیراهنت را می تکاند و نشان لیاقتی به تو می دهد.نشان لیاقتش اما مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی.نشان لیاقت خدا تنها چند خط ساده است.خط های ساده ای که بر پیشانی ات اضافه می شود. و روزی می رسد که پیشانی ات پر از دستخط خدا می شود.
آیینه ها می گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد. آیینه ها اما دروغ می گویند. دستخط خدا بر هر صفحه ای که بنشیند، زیبایش می کند.
جوانی بهایی است که در ازای دستخط خدا می دهیم.دستخط خدا اما بیش از اینها می ارزد، کیست که جوانی اش را به دستخط خدا نفروشد!
دیدگاه ها (۵)

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوی...

اگر دروغ رنگ داشت؛ هر روز شاید، ده ها رنگین کمان، در دهان ما...

من هم مثل تو سعی کردم با همه ی نیروهایم علیه فراموشی مبارزه...

حواسمان به سوداگران عشق باشد ! این ها ،به نرخ حال دلت با تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط