My sweet childhood love
My sweet childhood love
Part 5
ب ات : بهتره بریم داخل جلو در واینستیم !
همه داخل رفتن
اقای پارک و خانم پارک کنار هم روی مبل نشستن و پدر و مادر ات هم کنار هم و مینهو برادر ات تنها و ات روی یه مبل دیگه تنها نشسته بود و به حرفاشون گوش میداد
"پس کجاست ؟"
م ات : واقعا خوشحال شدم بعد از ۹ سال دیدمتون !
خ پ : ما هم همینطور !دلم واسه روزهای قدیمی تنگ شده بود !
آ پ : دقیقا ولی چه میشه کرد
م ات : پس اقا پسرتون کجان ؟
خ پ : وای نگمت تا رسیدیم رفت گفت زود میام داره میره یه جای مهمی مگه مهم تر از اینجا هم جایی هست ؟ پسره ی شیطون !!! از موقعی که تصمیم گرفتیم بیایم کره چنان ذوقی کرد باورتون میشه شب قبل از پروازمون نتونست بخوابه واسه همین کل راه رو خواب بود
همه خندیدن که صدای در اومد مینهو بلند شد که در رو باز کنه
م ات : دخترم پاشو برو پشت داداشت
ات :ولی ....
م ات : ات ......
بلند شد و راهی در شد
با استرس به درنگاه میکرد برادرش مینهو درو باز کرد و دقیقا کسی که این همه سال منتظرش بود از راه رسید توی چهارچوب در ایستاده بود و دستاش پشتش بودن
مینهو : هی پسر چه عجب !
مینهو بغلش کرد و سریع ازش جدا شد
مینهو : ای کلک !نرسیده شیطنتت شروع شده هاا؟
هر دو خنده ای کردن که چشمش به یه دختر زیبا و ظریفی افتاد که همانند پرنسس ها ایستاده بود
با لبخند جذابی وارد شد همه شاهد اون لحظه بودن جلوی همه رو به روی ات ایستاد و دسته گل رز قرمزی رو تقدیم ات کرد
با حالت جذابی گل رو به ات داد و نجوا کرد
#Kimhaijin
Part 5
ب ات : بهتره بریم داخل جلو در واینستیم !
همه داخل رفتن
اقای پارک و خانم پارک کنار هم روی مبل نشستن و پدر و مادر ات هم کنار هم و مینهو برادر ات تنها و ات روی یه مبل دیگه تنها نشسته بود و به حرفاشون گوش میداد
"پس کجاست ؟"
م ات : واقعا خوشحال شدم بعد از ۹ سال دیدمتون !
خ پ : ما هم همینطور !دلم واسه روزهای قدیمی تنگ شده بود !
آ پ : دقیقا ولی چه میشه کرد
م ات : پس اقا پسرتون کجان ؟
خ پ : وای نگمت تا رسیدیم رفت گفت زود میام داره میره یه جای مهمی مگه مهم تر از اینجا هم جایی هست ؟ پسره ی شیطون !!! از موقعی که تصمیم گرفتیم بیایم کره چنان ذوقی کرد باورتون میشه شب قبل از پروازمون نتونست بخوابه واسه همین کل راه رو خواب بود
همه خندیدن که صدای در اومد مینهو بلند شد که در رو باز کنه
م ات : دخترم پاشو برو پشت داداشت
ات :ولی ....
م ات : ات ......
بلند شد و راهی در شد
با استرس به درنگاه میکرد برادرش مینهو درو باز کرد و دقیقا کسی که این همه سال منتظرش بود از راه رسید توی چهارچوب در ایستاده بود و دستاش پشتش بودن
مینهو : هی پسر چه عجب !
مینهو بغلش کرد و سریع ازش جدا شد
مینهو : ای کلک !نرسیده شیطنتت شروع شده هاا؟
هر دو خنده ای کردن که چشمش به یه دختر زیبا و ظریفی افتاد که همانند پرنسس ها ایستاده بود
با لبخند جذابی وارد شد همه شاهد اون لحظه بودن جلوی همه رو به روی ات ایستاد و دسته گل رز قرمزی رو تقدیم ات کرد
با حالت جذابی گل رو به ات داد و نجوا کرد
#Kimhaijin
- ۲۷۰
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط