من از عقرب نمیترسمولی از نیش می ترسم

من از عقرب نمیترسم،ولی از نیش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان،از خویش می ترسم...

ندارم وحشتی از شیر و ببر و حمله گرگان...
از آن گرگی که میپوشد لباس میش، می ترسم...

مرا با جو فروشان سر بازار کاری نیست...
من از گندم نمایان ارادت کیش، می ترسم...

ندارم وحشت از جنگ و نفاق و قتل و خونریزی..
من از این آتش افروزان صلح اندیش، می ترسم...

به شیخی گفت کسی: از چه می ترسی ز می؟
گفتا:ز می خوردن ندارم بیم،از مستیش می ترسم

مرا با خانقاه و خرقه و کشکول، کاری نیست...
من از اعمال زشت خلق نادرویش، می ترسم...
دیدگاه ها (۷)

حرف...بسیار است...اما...اهل گفتن...نیستمبا...دلم...درگیرم......

ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﻴﻢ...ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﺸﺐ ....ﺗـــــﻮﭼـﻪ ﻋـﻤـﯿـﻖ ﺧـﻮﺍﺑـ...

یک کلبه ی خراب و کمی پنجرهیک ذره آفتاب و کمی پنجره ای کاش جا...

دیرگاهی ست در این تنهاییرنگ خاموشی در طرح لب استبانگی از دور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط