من از عقرب نمیترسمولی از نیش می ترسم
من از عقرب نمیترسم،ولی از نیش می ترسم
ندارم شکوه از بیگانگان،از خویش می ترسم...
ندارم وحشتی از شیر و ببر و حمله گرگان...
از آن گرگی که میپوشد لباس میش، می ترسم...
مرا با جو فروشان سر بازار کاری نیست...
من از گندم نمایان ارادت کیش، می ترسم...
ندارم وحشت از جنگ و نفاق و قتل و خونریزی..
من از این آتش افروزان صلح اندیش، می ترسم...
به شیخی گفت کسی: از چه می ترسی ز می؟
گفتا:ز می خوردن ندارم بیم،از مستیش می ترسم
مرا با خانقاه و خرقه و کشکول، کاری نیست...
من از اعمال زشت خلق نادرویش، می ترسم...
ندارم شکوه از بیگانگان،از خویش می ترسم...
ندارم وحشتی از شیر و ببر و حمله گرگان...
از آن گرگی که میپوشد لباس میش، می ترسم...
مرا با جو فروشان سر بازار کاری نیست...
من از گندم نمایان ارادت کیش، می ترسم...
ندارم وحشت از جنگ و نفاق و قتل و خونریزی..
من از این آتش افروزان صلح اندیش، می ترسم...
به شیخی گفت کسی: از چه می ترسی ز می؟
گفتا:ز می خوردن ندارم بیم،از مستیش می ترسم
مرا با خانقاه و خرقه و کشکول، کاری نیست...
من از اعمال زشت خلق نادرویش، می ترسم...
- ۷.۶k
- ۲۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط