سناریوی شماره

{سناریوی شماره ۸}
|| پارت بیست و ششم ||
نام سناریو:
《 قلبی از سنگ 》

**[صحنه: اتاق فرمان - لانه مخفی ویلیام]**

اتاقی کم نور، پر از صفحه‌نمایشی که داده‌های مختلف را نشان می‌دادند. هوای اتاق سرد و ایستا بود. ویلیام یور پشت یک میز شیشه‌ای مدرن نشسته بود، انگشتانش روی صفحه کلیدی بی‌صدا حرکت می‌کرد. چهره‌اش آرام اما چشمانش بی‌قرار بودند.

**شتو** در گوشه‌ای لم داده بود، پایش را روی میز انداخته بود و با بی‌حوصلگی یک کلید را میان انگشتانش می‌چرخاند. نگاهش به ویلیام بود، اما ذهنش جای دیگری بود.

**مرد سیاه‌پوش** پشت به آنها، کنار بزرگترین صفحه‌نمایش ایستاده بود. قامتی بلند و بی‌حرکت، مانند مجسمه‌ای از گرانیت. نور آبی صفحه‌نمایش، صورتش را برجسته می‌کرد، اما جزویی قابل تشخیص نبود.

ویلیام یک سری کد را وارد کرد و روی صندلیش چرخید.
**ویلیام (با صدایی که سعی در پوشاندن اضطراب داشت):** "عملیات پاکسازی عمارت باکوگو به پایان رسید. هیچ شاهدی باقی نمانده."

شتو بی‌تفاوت بالا انداخت.
**شتو:** "خوب. حالا می‌توانیم روی چیزهای سرگرم‌کننده‌تر تمرکز کنیم. مثلاً پیدا کردن آن موشِ در حال فرار."

مرد سیاه‌پوش، بدون آنکه برگردد، صحبت کرد. صدایش آرام و عمیق بود، مانند غرّشی دوردست.
**مرد سیاه‌پوش:** "عجله نکنید. بازی تازه جذاب شده است."

او با حرکتی ظریف دستش، تصویری روی صفحه‌نمایش اصلی ظاهر شد: تصویر ایزوکو و کاتسوکی در حال فرار از انبار، گرفته شده از یک دوربین امنیتی مخفی. کیفیت تصویر عالی بود.

**ویلیام (با اخمی ظریف):** "او چگونه توانست پیدا کند؟ سیستم ما نفوذناپذیر است!"
**مرد سیاه‌پوش:** "هیچ سیستمی نفوذناپذیر نیست. فقط بعضی شکاف‌ها باریک‌ترند. او از شکافی که برایش گذاشته بودیم، وارد شد."

شتو به جلو خم شد، حالا کمی علاقه‌مند شده بود.
**شتو:** "برایش گذاشتید؟ یعنی این یک تله بود؟"
**مرد سیاه‌پوش:** "بیشتر یک... آزمون. می‌خواستیم ببینیم پسرک چقدر باهوش است. و حالا می‌دانیم."

او تصویر را عوض کرد. این بار نقشه‌ای حرارتی از عمارت کاتسوکی نشان داده شد، درست در لحظه‌ای که ایزوکو و کاتسوکی وارد می‌شدند و اجساد را می‌دیدند. شوک و وحشت روی صورت‌های آنها کاملاً واضح بود.

**شتو (با خنده‌ای کوتاه و بی‌روح):** "آه، این عکس را دوست دارم. کلاسیک."

ویلیام ناراحت به نظر می‌رسید.
**ویلیام:** "این ریسک بزرگی بود. اگر آنها زنده بمانند—"
**مرد سیاه‌پوش (حرفش را قطع کرد):** "—اگر زنده بمانند، خشمگین‌تر و قابل پیش‌بینی‌تر خواهند بود. یک حیوان زخمی همیشه مستقیم به سمت تله می‌دود."

تصویر بعدی ظاهر شد: یک عکس بسیار نزدیک و واضح از یادداشت ویلیام روی میز کاتسوکی.
**مرد سیاه‌پوش:** "پیام شما رسانده شد. حالا صبر می‌کنیم."

او بالاخره برگشت. نیمی از صورتش در سایه بود، اما نگاه سرد و محاسبه‌گرش کاملاً قابل احساس بود.
**مرد سیاه‌پوش:** "حالا که پیشغذایمان را خوردیم... بیایید در مورد منوی اصلی صحبت کنیم. برنامه بعدی ما برای خواهرتان، ویلیام. و برای شما، شتو، چگونه می‌خواهید امپراتوری باقی‌مانده باکوگو را بین خود تقسیم کنید."

او به صفحه‌نمایشی دیگر اشاره کرد که طرح‌های مفصلی از شرکت‌های کاتسوکی و دارایی‌هایش را نشان می‌داد.

**مرد سیاه‌پوش:** "اما به یاد داشته باشید... مهماننوازی خوب، مستلزم این است که مطمئن شویم مهمانان ناخوانده، شب را زنده به صبح نمی‌رسانند."

نگاهش روی هر دو مرد ثابت شد—ابتدا روی ویلیام، سپس روی شتو—و حس هشدار واضحی در آن بود. او بود که کنترل را در دست داشت، و آنها فقط تا زمانی امن بودند که مطابق با برنامه او بازی می‌کردند.

بازی بزرگتر ادامه داشت، و این سه مرد در مرکز آن بودند. اما تنها یکی از آنها واقعاً قاعده‌ها را تعیین می‌کرد.

---
**پایان پارت بیست و چهارم**

__________________________________________________________
پشت صحنه

من : بچه ها خودم از هیجان دارم میمیرم 😌

من : راستی کاتسوکی رو گفتم نیاد چون اگه میومد منو میکشت 🥴

من : دو پارت بعد قرار بترکونیم 😈
دیدگاه ها (۶)

{سناریوی شماره ۸} || پارت بیست و هفتم ||نام سناریو: 《 قلبی ا...

{سناریوی شماره ۸} || پارت بیست و هشتم ||نام سناریو: 《 قلبی ا...

ویلیام

{سناریوی شماره ۸} || پارت بیست و پنجم ||نام سناریو: 《 قلبی ا...

پیام از طرف نویسنده به اون کسی کامنت نمی‌ذاره : خودت میدونی ...

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی سوم ||نام سناریو: 《 قلبی از سنگ...

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی‌ونهم ||نام سناریو: 《 قلبی از سن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط