شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه های لاغرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد:))
دیدگاه ها (۰)

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم ...

ساکنان دریا پس از مدتی ،دیگر صدای امواج را نمی شنوند !چه تلخ...

تار ديدَن، یک آپشنِ خيلی خوبه!تار بِشنَوی، یک سِری از حَرفا ...

قاضی شهر شده عاشق چشمان زنیچه کند با دل خود؛ان زن اگر اعدامی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط