تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن

گر نسیم فیض خواهی از گلستان وجود
یک سحر چون گل به عشق او گریبان چاک کن

هرکه بار او سبکتر راه او نزدیکتر
بار تن بگذار و سیر انجم و افلاک کن

تا ز باغ خاطرت گل‌های شادی بشکفد
هرچه در دل تخم کین داری به زیر خاک کن

تا شوی فارغ بهار از بازپرس ابلهان
صوم رحمن گیر و چندی در سخن امساک کن

#صائب_تبریزی
دیدگاه ها (۱)

حالم بد است مثل زمانی که نیستیدردا که تو همیشه همانی که نیست...

هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم لبم با هم نمی‌آید چو ...

تا به کی ای شکر چو تن بی‌دل و جان فغان کنمچند ز برگ ریز غم ز...

هرگز نخواستم که تورو با کسی قسمت بکنمیا از تو حتی با خودم یه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط