Part

#Part351
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

سکوت کردم در مقابلشون و فقط نگاشون کردم
بابام رو به مامانم لب زد
_ آمادش کن ببریمش
پوز خندی زدم

_ اینجا خونه ی منه و از جام تکون نمیخورم، و البته شما هم هرچه سریعتر از خونه ی من برید هرکسی هم گفت بگید شیرین با شوهرش مرده و ما دیگه دختری به اسم شیرین نداریم
مامانم شروع کرد و ناله و نفرین کردن و دست بابام رو گرفت و کشید همراه خودش
سکوت کردم و چیزی نگفتم.

چشمام رو بستم و باز تو فکرم با سام خلوت
کردم لباسهام هنوز خیس بود...

به سختی بلند شدم و از کمد لباسهای راحتیمون یه شلوار ورزشی مشکی با تیشرت مشکی درآوردم
دستم رفت سمت ست ورزشی سام
با دستام گرفتمش و کشیدمش سمت خودم و عمیق و تمام وجود بوکشیدمش
نامرد روزگاری سام!
تنهام گذاشتی با این همه مشکل

لباسم رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم بیرون پر از سر و صدا بود

برام مهم بود؟...
البته که نبود!...

زندگیم پر از شکست شده بود
داشتم دیوونه میشدم من آدم ضعیفیم
لعنت به ضعف من!

داشت کم کم صداها میخوابید که در اتاق آروم باز شد
سریع چشمام رو بستم تا کسی رو نبینم
واقعاً نه حوصله داشتم با میلاد نقش بازی کنم نه چرت و پرت های کسی رو تحمل کنم
واقعاً دلم بهشتم رو میخواست
صداش رو شنیدم
_ میدونم خیلی فشار روته
آروم موهام رو نوازش کرد
#Part352
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

_ ولی وقتش رسیده کارها رو به دست بگیری
با بغض زیر لب لعنتی گفتم
_ اینهمه بهش گفتم بذار ور دستت کار کنم هووووف... من که چیزی رو بلد نیستم
نفس کلافه ای کشید

_ میدونم ولی من بهت ایمان دارم که رو سیاهم نمیکنی باید شروع کنی
_ اگه بدونی چقدر خستم ، میلاد واقعاً من...

نذاشت حرفم رو تموم کنم و رفت سمت در
_ اعتراض نکن شیرین... راهیه که توش پا گذاشتیم پس تحمل کن... خودت قبول کردی راستی مامان مریم بهت نیاز داره، یاسمن رو هم فرستادم و مزاحما رو کلاً دک کردم، برو پیشش خیلی بی تابه

با حال داغونم رو تخت نشستم
حق با میلادِ باید برم پیش مامان مریم
تنها کسی که بهم محبت میکنه و من عجیب الان به یک محبت خالصانه نیاز دارم

از رو تخت بلند شدم و پشت سر میلاد رفتم پایین
٣ روز بود از این اتاقی که انگار گرد مرگ روش پاشیده بودند اومدم بیرون
و از پله ها رفتم پایین
پارمیس از آشپزخونه زد بیرون
بازم گریه کرده بود چشما و بینیش قرمز بود
میلاد لعنت بهت
میدونم باز به پارمیس نگفتی!

نمیدونم چه اصراری داره به پاومیس اعتماد نکنه!
#Part353
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

در اتاق مامان مریم رو بدون در زدن باز کردم
صدای ناله های آرومش رو میشنیدم
لعنت به من که مجبور شدم بهش بگم سام دیگه پیشمون نیست

از حالتهای مامان مریم بغض کردم
فروغ با چشمهای نمناک نگام کرد که همینکه به مامان رسیدم متوجه شد و دستم رو گرفت و کشید تو بغلش

_ چرا این پسرم هم رفت؟ تو بگو شیرین ترینِ سام تو بگو! من چه گناهی به درگاه خدا کردم که هر دوتا جگر گوشم رو گرفت! من چراانقدر بدبختم ؟ آخه چه گناهی کردم؟
بغض داشت و گریه میکرد ولی چشماش خشک بود
لعنت به این سرنوشت
سرم رو روی سیـنش گذاشتم و به مویه های مادرانش گوش دادم
قلبم عجیب بیقرار بود

بعد از چند روز بالاخره هم من هم مامان یه چیزی خوردیم و مامان داروهاش رو خورد و خوابید

شب شد و یه روز بیهوده دیگه گذشت
یه روز دیگه بدون تو مرد زندگیم
تو همون جا تو اتاق مامان حموم کردم
ترسیدم بازم برم تو اتاق خودم و من رو ببینند
وقتی تیغ رو آوردم رو دستم من رو دیدند
مطمئناً حتی دستشویی کردنم هم این چند وقت زیر نظر داشتند کثافتا هرچند میدونم تک تک اینا ریشه اش تو افراد خودیه

اگه اون کثافت بی شرف نبود اونا نمیتونستند به داخل ما نفوذ کنند
تو حموم مامان مریم هم زیاد راحت نبودم ولی البته بازم ترجیحش میدادم به اتاق خودمون،
#Part354
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 :cherry_
دیدگاه ها (۳)

#Part356#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 لعنتی با اون به گر...

#Part361#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 مگه میشه با دو تا ...

#Part343#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 لعنتی ما باهم عین ...

#Part340#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 ولی هنوز اون استرس...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 15.

My dearest enemy

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط