Life goes with pain P
Life goes with pain. P22
زندگی با درد جریان دارد پارت ۲۲
سلام خوشگلا حالتو احوالتون چطورههه؟؟😃
من راه افتادم و اینکه حدود۱۰ساعتی راه هست و من تاجایی که بتونم وچشمام توان بده براتون پارت میزارم ولی وقتی رسیدم تا یه مدتی نمیبینمتون و اینکه لطفا آنفالو نکنید مرسیییی..🥹♥️
حالا هم بریم سراغ این پارتتتتت💐♾️🌿🪻💙🌙🦋
از چشم و دل مپرس که
در اولین نگاه شد
چشم من، خراب دل
و دل، خراب چشم
صائب تبریزی-)
کوک ودلینا وارد صحنه سخنرانی شدند کههههه
هیچی لیا با نفرت نگاهشون میکرد(کرم دارم نه؟😂)
کوک:سلام خدمت تمامی حضار محترم من و دختر عموم جئون دلینا امشب به مدت محدود تا ازدواجمون محرم هم میشیم و ایشون نامزد من میشن امیدوارید بتونیم براتون هرچه در توان دارم به روی بیاریم:)
بعد از اینکه سخنان کوک به اتمام رسید صدای تشویق بلند شد و سپس دلینا سخنانش را به آغاز رساند:
سلام وسپاس گزاری دارم خدمتتون که پذیرفتید امشب رو مهمان ما باشید همونطور که نامزد عزیزم جونگ کوک خدمتتون عرض کرد ما هرچه در توان داریم برای شما عزیزان به ارمغان می آوریم لطفا از ادامه میمهانی لذت ببرید😁
———————
چندی گذشت و رئیس خدمتکاران پشت میکروفن اعلام کرد:
مهمانان عزیز لطفا برای ادامه مهمانی به حیاط عمارت تشریف ببرید
همه رفتند وبادیدن ترقه بازی حیرت کردند همینطور ادامه داشت و دست دلینا درون دست کوک مانده بود ولبخندی دلنشین ماندگار شده بود
تا اینکه ترقه ها به اسم کوک ودلینا آمدند و حیرت بر صورت هر دو نشست و آهنا از آن ترقه بازی لذت بردند
بعد از اینکه مهمانی تمام شد دلینا به سمت اتاق خود رفت و کوک به سمت اتاق خودش که البته جدید بود رفت هردو لباس هارا به مانکن ها آویخته و لباس خواب های خود را جایگزین کردند دلینا آرایشش را پاک کرد و کوک دوشی کوتاه گرفت و به خواب رفت اما کار دلینا هنوز به اتمام نرسیده بود بعد از پاک سازی صورتش به حمام رفت و در چکوزی گل رز وگلاب قرار گرفت و دوشی خلاصه گرفت سپس موهایش را خشک کرد و با گیره به بالای سر خودش جمع کرد رفت و برنامه فردایش را در گوشیش دید که در آتیه روز شلوغی خواهد داشت روزی پر از ویزیت زنان پایه ماه و حامله و اینکه فردا۲تا عمل داشت که یکیش دوقلو بود پس باید زودتر به خواب میرفت که فردا کسل نباشد ولی قبلش باید با مادرش مشورت میکرد
از پله ها پایین رفت و دید که مادرش در حال خوردن قرص های مکملش است با دیدن دخترش به سمت او رفت اورا به آغوش خود کشید وبوسه ای آرام برسونه لخت دخترکش زد وگفت:
چیشده این وقت شب بعد از مدتی پر شگون دخترکم اومده اینجا
دلینا:…….
من سرگیجه دارم لیلیلیلیلی 😂😂الان که دارم براتون پارت میزارم ساعت۶:۴۳دقیقه هست من ساعت ۸مجدد پارت میزارم اگه نزاشتم کامنت بدید واسه یاد آوری یا بیاید پیوی🦋♥️🌙💙
زندگی با درد جریان دارد پارت ۲۲
سلام خوشگلا حالتو احوالتون چطورههه؟؟😃
من راه افتادم و اینکه حدود۱۰ساعتی راه هست و من تاجایی که بتونم وچشمام توان بده براتون پارت میزارم ولی وقتی رسیدم تا یه مدتی نمیبینمتون و اینکه لطفا آنفالو نکنید مرسیییی..🥹♥️
حالا هم بریم سراغ این پارتتتتت💐♾️🌿🪻💙🌙🦋
از چشم و دل مپرس که
در اولین نگاه شد
چشم من، خراب دل
و دل، خراب چشم
صائب تبریزی-)
کوک ودلینا وارد صحنه سخنرانی شدند کههههه
هیچی لیا با نفرت نگاهشون میکرد(کرم دارم نه؟😂)
کوک:سلام خدمت تمامی حضار محترم من و دختر عموم جئون دلینا امشب به مدت محدود تا ازدواجمون محرم هم میشیم و ایشون نامزد من میشن امیدوارید بتونیم براتون هرچه در توان دارم به روی بیاریم:)
بعد از اینکه سخنان کوک به اتمام رسید صدای تشویق بلند شد و سپس دلینا سخنانش را به آغاز رساند:
سلام وسپاس گزاری دارم خدمتتون که پذیرفتید امشب رو مهمان ما باشید همونطور که نامزد عزیزم جونگ کوک خدمتتون عرض کرد ما هرچه در توان داریم برای شما عزیزان به ارمغان می آوریم لطفا از ادامه میمهانی لذت ببرید😁
———————
چندی گذشت و رئیس خدمتکاران پشت میکروفن اعلام کرد:
مهمانان عزیز لطفا برای ادامه مهمانی به حیاط عمارت تشریف ببرید
همه رفتند وبادیدن ترقه بازی حیرت کردند همینطور ادامه داشت و دست دلینا درون دست کوک مانده بود ولبخندی دلنشین ماندگار شده بود
تا اینکه ترقه ها به اسم کوک ودلینا آمدند و حیرت بر صورت هر دو نشست و آهنا از آن ترقه بازی لذت بردند
بعد از اینکه مهمانی تمام شد دلینا به سمت اتاق خود رفت و کوک به سمت اتاق خودش که البته جدید بود رفت هردو لباس هارا به مانکن ها آویخته و لباس خواب های خود را جایگزین کردند دلینا آرایشش را پاک کرد و کوک دوشی کوتاه گرفت و به خواب رفت اما کار دلینا هنوز به اتمام نرسیده بود بعد از پاک سازی صورتش به حمام رفت و در چکوزی گل رز وگلاب قرار گرفت و دوشی خلاصه گرفت سپس موهایش را خشک کرد و با گیره به بالای سر خودش جمع کرد رفت و برنامه فردایش را در گوشیش دید که در آتیه روز شلوغی خواهد داشت روزی پر از ویزیت زنان پایه ماه و حامله و اینکه فردا۲تا عمل داشت که یکیش دوقلو بود پس باید زودتر به خواب میرفت که فردا کسل نباشد ولی قبلش باید با مادرش مشورت میکرد
از پله ها پایین رفت و دید که مادرش در حال خوردن قرص های مکملش است با دیدن دخترش به سمت او رفت اورا به آغوش خود کشید وبوسه ای آرام برسونه لخت دخترکش زد وگفت:
چیشده این وقت شب بعد از مدتی پر شگون دخترکم اومده اینجا
دلینا:…….
من سرگیجه دارم لیلیلیلیلی 😂😂الان که دارم براتون پارت میزارم ساعت۶:۴۳دقیقه هست من ساعت ۸مجدد پارت میزارم اگه نزاشتم کامنت بدید واسه یاد آوری یا بیاید پیوی🦋♥️🌙💙
- ۲.۹k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط