عشق حاضر جواب من p126

‫- حرف بزن لعنتی! واسه چی تنها اومدی بیرون؟‬
‫با صدایی که از چاه در میومد گفتم:‬
‫- میخواستم بستنی بخرم!‬
‫با دست انچنان محکم کوبید رو فرمون که یه لحظه فکر کردم استخوناش خورد شد ... دوباره با‬ ‫همون لحن‬
‫فریاد زد:‬
‫- یه بلایی سرت بیارم که دیگه هوسه بستنی خوردن نکنی!‬
انقدر جدی و عصبی این حرفو زد که یه لحظه ترسیدمو خودمو فرو کردم تو صندلی! پا شو با‬ ‫اخرین نیرو رو پدال‬
‫گاز فشار داد که باعث شد ماشین با صدای وحشتناکی حرکت کنه!‬
با سرعت جنون اسایی رانندگی میکرد ... انقدر تند میروند که ضربانه قلبم هر لحظه بالا تر میرفت‬ ‫...‬
‫با فریاد و ترس گفتم:‬
‫- جیمین لطفا اروم!‬
‫اصلا بهم توجه نکرد فقط سرعتشو بیشتر کرد میمون درختی!‬
‫- جمن ، گلابی با تو هم! داری جفتمونو به کشتن میدی!‬
‫فایده ای نداشت اصلا بهم نگاه نمیکرد ... از ترس زدم زیر گریه ... جوری گریه میکردم که اگه‬ ‫کسی نمیدونست‬
‫فکر میکرد این اقا داره بند رو طلاق میده یا هوو سرم اوورده! ... نمیدونم چی شد یه دفعه زد رو‬ ‫ترمز ... یعنی دلش به حالم سوخته؟!‬
پیاده شوو
‫با دادی که سرم زد مثل چی از ماشین پریدم پایین خودشم از ماشین اومد پایینو زل زد تو چشمام‬ ‫...‬
‫همونجور که حرف میزد مدام بهم نزدیک میشد ... منم همش عقب عقب میرفتم ...‬
دیدگاه ها (۰)

عشق حاضر جواب من p127

عشق حاضر جواب من p127

عشق حاضر جواب من p125

عشق حاضر جواب من p124

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط