یک افسردگی کهنه در مویرگهایم پرسه میزند

یک افسردگی کهنه در مویرگهایم پرسه میزند
آتشی ست زیر خاکستر زمان
که با اندک نسیمی بارور از ذرات اندوه شعله میکشد
به تمام درختان عقیم حیاتم

من از حقوقی نا برابر
واز هیجانی بی مضمون
واز تجربه های وحشتناک متولد شده ام

طوفانی از توهم
از آنطرف دیوار های وابستگی
بر پیکرم همواره هجوم می آورد
و شعله های آتش
مرا مصلوب تاریخ میکند

میسوزم و خاکستر نمیشوم..
میسوزم وخاکستر نمیشوم!!
دیدگاه ها (۱۰)

آدم ها فکر می کنند بعد از رفتنشان باید مانند صندوق پستی زنگ ...

چشم مستت چه ڪند با مـنِ بیمار امشب؟ این دل تنگ من واین دل تب...

هرچند که غمگینمهرچند که بی تابمسخت است ولی امشببا یاد تو می ...

ترنم باران:درست زمانی که ذهنم را به رفتنت قلمه میزنمتو بین ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط