Step brother p2
بخش اول
کسی که انتخاب کرد چان بود، به هر حال چان دوست پسرش بود به چان پیام داد (هر چیزی که مینویسم به عنوان اسم مثلا وقتی میگم minnie یا my cat💞💖 یعنی اینجوری سیو شدن تو گوشی و فقط واسه وقتیه که میگم مثلا چان و سونگمین پیام داد)
Minnie: چانی، کجا منتظرت باشم؟
Chan: کافه ی همیشگی ساعت 4
Minnie: میبینمت چانی!
Chan: فعلا کوچولو
سونگمین از جاش بلند شد و تصمیم گرفت کادو رو باز کنه، یه جعبه ی بزرگ بود و وقتی بازش کرد توش چیزایی بود که سونگمین عاشقشون بود، گوشه ی جعبه یه جعبه ی کوچیکتر بود، سونگمین وقتی درشو باز کرد یه انگشتر خیلی گرون توش بود، لینو همیشه کادو های گرون براش میخرید
سونگمین افکارشو ریخت بیرون و سمت چمدون لباساش رفت و بلیز شلواری رو پوشید که توی روز جداییش با لینو پوشیده بود رو پوشید و عطری که توی جعبه ی کادو بود رو زد و رفت از اتاق بیرون که لینو رو دید که نشسته رو مبل و پدر لینو و مادر خودش میخواستن چیزی بگن
Mrs. Kim: سونگمین عزیزم، یه لحظه کنار لینو میشینی
سونگمین کنار لینو نشست
Sm: چیزی شده؟
Mr. Lee: نه پسرم، من و مادرتون میخواستیم بریم ماه عسل، و ممکنه یه چندماهی تنها باشید
Lk: خب پس-
پدرش حرفش رو قطع کرد
Mr. Lee: نه، دوستاتو جمع نمیکنی اینجا، کل تایمی که تنهایید باید حواست به سونگمین باشه احساس تنهایی نکنه
Sm: نیازی نیست
Mr. Lee: نیازه، به هر حال پسر منم باید رفیق بازی رو بزاره کنار
Lk: باشه باشه دوستامو نمیارم و تمام حواسمو به سونگمین میدم
Mr. Lee: آفرین پسرم
Sm: الان میتونم برم؟
Mrs. Kim: کجا؟
Sm: با چان قرار دارم
Mrs. Kim: با لینو برو
Sm: نمیشه آخه لینو ممکنه کار داشته باشه و خب شاید من شب خونه ی چان بمونم
Mrs. Kim: آخه لینو تنها میمونه
Mr. Lee: مشکلی نیست لینو عادت داره، برو پسرم
Sm: مرسی پدر جان
سونگمین بلند شد و از خونه رفت بیرون و سوار تاکسی شد و رفت دقیقا بعد از اینکه سونگمین سوار تاکسی شد لینو بلند شد که بره از خونه بیرون
Mr. Kim: تو کجا؟
Lk: اومممم میرم با پسرا بیرون یکم بگردیم
Mr. Kim: باشه برو
Lk: خداحافظ
لینو از خونه رفت بیرون و با عجله سوار ماشینش شد و سونگمین رو تعقیب کرد تا اینکه دید سونگمین دم یه کافه از تاکسی پیاده شد و رفت تو کافه و دید کنار یک پسر وایساد که پسره بغلش کرد و گونه ی سونگمین کوچولوشو بوسید و سونگمین رو به روی چان نشست با تمام حسادت و عصبانیت گوشیش رو دراورد زنگ زد به هان
Han: سلام هیو-
Lk: این پسره چان کیه ها!؟ چرا بهم نگفتی!؟
Han: هیونگ توضیح میدم
Lk: میشنوم
Han: هیونگ به خدا سونگمین دوسش نداره، سونگمین فقط به خاطر اینکه نمیتونسته قلبشو بشکونه و بهش بگه نه باهاشه
Lk: من همین امشب سونگمین رو برمیگردونم، حالا ببین!
کسی که انتخاب کرد چان بود، به هر حال چان دوست پسرش بود به چان پیام داد (هر چیزی که مینویسم به عنوان اسم مثلا وقتی میگم minnie یا my cat💞💖 یعنی اینجوری سیو شدن تو گوشی و فقط واسه وقتیه که میگم مثلا چان و سونگمین پیام داد)
Minnie: چانی، کجا منتظرت باشم؟
Chan: کافه ی همیشگی ساعت 4
Minnie: میبینمت چانی!
Chan: فعلا کوچولو
سونگمین از جاش بلند شد و تصمیم گرفت کادو رو باز کنه، یه جعبه ی بزرگ بود و وقتی بازش کرد توش چیزایی بود که سونگمین عاشقشون بود، گوشه ی جعبه یه جعبه ی کوچیکتر بود، سونگمین وقتی درشو باز کرد یه انگشتر خیلی گرون توش بود، لینو همیشه کادو های گرون براش میخرید
سونگمین افکارشو ریخت بیرون و سمت چمدون لباساش رفت و بلیز شلواری رو پوشید که توی روز جداییش با لینو پوشیده بود رو پوشید و عطری که توی جعبه ی کادو بود رو زد و رفت از اتاق بیرون که لینو رو دید که نشسته رو مبل و پدر لینو و مادر خودش میخواستن چیزی بگن
Mrs. Kim: سونگمین عزیزم، یه لحظه کنار لینو میشینی
سونگمین کنار لینو نشست
Sm: چیزی شده؟
Mr. Lee: نه پسرم، من و مادرتون میخواستیم بریم ماه عسل، و ممکنه یه چندماهی تنها باشید
Lk: خب پس-
پدرش حرفش رو قطع کرد
Mr. Lee: نه، دوستاتو جمع نمیکنی اینجا، کل تایمی که تنهایید باید حواست به سونگمین باشه احساس تنهایی نکنه
Sm: نیازی نیست
Mr. Lee: نیازه، به هر حال پسر منم باید رفیق بازی رو بزاره کنار
Lk: باشه باشه دوستامو نمیارم و تمام حواسمو به سونگمین میدم
Mr. Lee: آفرین پسرم
Sm: الان میتونم برم؟
Mrs. Kim: کجا؟
Sm: با چان قرار دارم
Mrs. Kim: با لینو برو
Sm: نمیشه آخه لینو ممکنه کار داشته باشه و خب شاید من شب خونه ی چان بمونم
Mrs. Kim: آخه لینو تنها میمونه
Mr. Lee: مشکلی نیست لینو عادت داره، برو پسرم
Sm: مرسی پدر جان
سونگمین بلند شد و از خونه رفت بیرون و سوار تاکسی شد و رفت دقیقا بعد از اینکه سونگمین سوار تاکسی شد لینو بلند شد که بره از خونه بیرون
Mr. Kim: تو کجا؟
Lk: اومممم میرم با پسرا بیرون یکم بگردیم
Mr. Kim: باشه برو
Lk: خداحافظ
لینو از خونه رفت بیرون و با عجله سوار ماشینش شد و سونگمین رو تعقیب کرد تا اینکه دید سونگمین دم یه کافه از تاکسی پیاده شد و رفت تو کافه و دید کنار یک پسر وایساد که پسره بغلش کرد و گونه ی سونگمین کوچولوشو بوسید و سونگمین رو به روی چان نشست با تمام حسادت و عصبانیت گوشیش رو دراورد زنگ زد به هان
Han: سلام هیو-
Lk: این پسره چان کیه ها!؟ چرا بهم نگفتی!؟
Han: هیونگ توضیح میدم
Lk: میشنوم
Han: هیونگ به خدا سونگمین دوسش نداره، سونگمین فقط به خاطر اینکه نمیتونسته قلبشو بشکونه و بهش بگه نه باهاشه
Lk: من همین امشب سونگمین رو برمیگردونم، حالا ببین!
- ۹.۰k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط