گناهکار part
( گناهکار ) ۱۲۶ part
نیمه شب با حس تشنگی پلک هاشو از هم برداشت دست جیمین که روی کمر برهنه اش گذاشته شده بود رو به آرومی بلند کرد و روی تخت نشست با برداشتن پیراهن کوتاه لباس خوابش اون رو پوشید و بدن برهنه اش رو کمو پیش پوشوند بلافاصله از روی عسلی تخت لیوان آبی برداشت جرعه ای ازش نوشید اما عمیق سرفه زد و دستشو جلوی دهانش گرفت
با دیدن رد خون روی دستش اول شوکه شد اما بعدش یادش آمد که چه سرنوشتی دارد با بغض دستشو با دستمال پاک کرد و دستمالو زیره تخت انداخت بلافاصله روبه جیمین کرد
با بغضی نزدیکش شد و سر گذاشت روی سینه برهنه اش و خودشو بهش نزدیک کرد جیمین هم از عادت توی خواب هممسرشو به خودش نزدیک کرد و پا روش گذاشت، اما اشکی از گوشه چشم ات سرخورد پایین دیگه نمیتوانست توی این آغوش گرم و پر از امنیت قائم بشه
جیمین خوابآلود چشم هاشو باز کرد اما ات سریعتر چشم هاشو بست و خودشو به خواب زد جیمین هم به قدری خوابآلود بود تا متوجه اشک های همسرش نشه.....
......... سئول صبح / 4 ؛ 10
دامن گرد سیاه رنگش را صاف کرد و تقی به درب اتاق پسرش زد با صدای مهربانش نجوا کرد : میتونم بیام داخل
صدای پسرش را شنید بلافاصله دست گذاشت روی دستگیره و وارده اتاق شد یون بیول درحال پوشیدن تیشرت اش بود بعد از پوشیدن روبه مادرش کرد ات با قدم های آهسته ای سمته پسرش رفت و درحال درست کردن یقه تیشرت اش با ملایمت نجوا کرد : بیولم امروز کار خواستی داری
یون بیول مکث کرد با کلافگی موهای روی پیشانیش که رو فوت کرد موهایش قهوهای بلند و چتری دار که حالت طبیعی و نرم داشتن چتریهایش همیشه به سمت جلو میریختند و درست بالای ابروها قرار دارن، طوری که نگاهش را گاهی پشت آنها پنهان میکند و به یون بیول ظاهری مرموز و جذاب میبخشد
ات موهای نرم پسرش را نوازش کرد و به چشم های گرد و خورشید مانندش نگاه کرد یعنی دیگر فرصت پیدا میکرد که به چشم هایش نگاه کند لحظه ای چشم هایش پر از اشک شدن ولی خیلی سریع جلوی بغضش را گرفت و مهربان گفت : بیولم واسه مامانت یه کاری میکنی
نیمه شب با حس تشنگی پلک هاشو از هم برداشت دست جیمین که روی کمر برهنه اش گذاشته شده بود رو به آرومی بلند کرد و روی تخت نشست با برداشتن پیراهن کوتاه لباس خوابش اون رو پوشید و بدن برهنه اش رو کمو پیش پوشوند بلافاصله از روی عسلی تخت لیوان آبی برداشت جرعه ای ازش نوشید اما عمیق سرفه زد و دستشو جلوی دهانش گرفت
با دیدن رد خون روی دستش اول شوکه شد اما بعدش یادش آمد که چه سرنوشتی دارد با بغض دستشو با دستمال پاک کرد و دستمالو زیره تخت انداخت بلافاصله روبه جیمین کرد
با بغضی نزدیکش شد و سر گذاشت روی سینه برهنه اش و خودشو بهش نزدیک کرد جیمین هم از عادت توی خواب هممسرشو به خودش نزدیک کرد و پا روش گذاشت، اما اشکی از گوشه چشم ات سرخورد پایین دیگه نمیتوانست توی این آغوش گرم و پر از امنیت قائم بشه
جیمین خوابآلود چشم هاشو باز کرد اما ات سریعتر چشم هاشو بست و خودشو به خواب زد جیمین هم به قدری خوابآلود بود تا متوجه اشک های همسرش نشه.....
......... سئول صبح / 4 ؛ 10
دامن گرد سیاه رنگش را صاف کرد و تقی به درب اتاق پسرش زد با صدای مهربانش نجوا کرد : میتونم بیام داخل
صدای پسرش را شنید بلافاصله دست گذاشت روی دستگیره و وارده اتاق شد یون بیول درحال پوشیدن تیشرت اش بود بعد از پوشیدن روبه مادرش کرد ات با قدم های آهسته ای سمته پسرش رفت و درحال درست کردن یقه تیشرت اش با ملایمت نجوا کرد : بیولم امروز کار خواستی داری
یون بیول مکث کرد با کلافگی موهای روی پیشانیش که رو فوت کرد موهایش قهوهای بلند و چتری دار که حالت طبیعی و نرم داشتن چتریهایش همیشه به سمت جلو میریختند و درست بالای ابروها قرار دارن، طوری که نگاهش را گاهی پشت آنها پنهان میکند و به یون بیول ظاهری مرموز و جذاب میبخشد
ات موهای نرم پسرش را نوازش کرد و به چشم های گرد و خورشید مانندش نگاه کرد یعنی دیگر فرصت پیدا میکرد که به چشم هایش نگاه کند لحظه ای چشم هایش پر از اشک شدن ولی خیلی سریع جلوی بغضش را گرفت و مهربان گفت : بیولم واسه مامانت یه کاری میکنی
- ۴.۳k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط