عادت کرده ایم

عادت کرده ایم

آنقدر که یادمان رفته است شب

مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد

و یک روز آنقدر صبح می شود

که برای بیدار شدن

دیر است ...

لیلا_کردبچه
دیدگاه ها (۲)

دلخسته ام، از اینهمه دیوار بی در که... «ای مهربان! یک پنجره...

یه پاییز زرد و زمستون سردو یه زندون تنگو یه زخم قشنگوغم جمعه...

من بودم ودل بود و کناری وفراغیاین عشق کجا بودکه ناگه به میان...

7 آذر سالروز تولد حمید مصدق عزیز را گرامی میداریم نام و یادش...

هر صبحبرای " تو " بیدار می شومهر صبحبیدار می شومتا یک روز بی...

حل می شود شکوهِ غزل در صدای توای هرچه هست و نیست در عالم فدا...

@kadejaaa

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط