عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۰۵ (。☬。)
با احساس نور تاریکی پلک از روی هم برداشت و پیشانیش خیس بود و نور کمی در اتاق باعث نگاه و تار تهیونگ روی مین جی میشد ..
مین جی نگران نگاهش کرد سپس تند گفت : بیدار شدی ..
تهیونگ گیچ و منگ به اطراف نگاه کرد هیچی به یاد نداشت هیچی صدا نامفهوم ای در گوشش چرخید تند بیحال دستش را روی سرش گذاشت .. مین جی آروم دست تهیونگ را گرفت و پایین آورد سپس با ناراحتی و احساس دلسوزانه دست سرد مانند تهیونگ را در دست هایش فشرد تند لبش را خیس کرد سپس با ناراحتی چشم در چشم های تهیونگ دوخت ..
مین جی : گرسنه ای ؟
تهیونگ بیخیال سری به نشانه " نه " تکون داد مین جی نگران دست تهیونگ را در دستش سفت گرفت سپس سمت لبش برد و اورم بوسید
تهیونگ نگاهش را روی چهره غمگین مین جی دوخت لب های خشک و بیجونش را بهم زد و با صدا ای که از ته حنجره بیرون میآمد گفت : ساعت چنده ؟
مین جی : ۱ شبه
تهیونگ: چرا تو نخوابیدی
مین جی اخم کرد سپس مشت اش را گرفت و آورد وست سینه تهیونگ زد سپس با اخم گفت : فکردی میتونم بخوابم
تهیونگ ریز خندید سپس چهره اش عوض شد و از شدت درد بهم پیچید .. مین جی نگران چشم هایش گشاد شد سپس با ترس از روی تخت بلند شد
مین جی : .. ته...یونگ چی شد
در نهایت تهیونگ بیحال خندید و خیال مین جی راحت شد سپس متوجه شوخی بیمزه تهیونگ شد .. باز هم روی تخت نشست و دست تهیونگ را گرفت : مرد روانی ترسیم
تهیونگ بیحال سرس را سمتش کج کرد : اشکالی نداره
مین جی : نمی میری شوخی نکنی
تهیونگ پلک زد سپس به اطراف نگاه کرد بیحال گفت: تب دارم ؟
مین جی سری تکون داد سپس ملافه را روی بالا برهنه تهیونگ کشید و آروم گفت : آره مجبور شدم برهنه ولت کنم روی تخت تا تب شما پایین بره
تهیونگ غمگین نکته ازش کند سپس به پنجره روبه رو اش خیره ماند غمگین حالت گفت : همیشه اینجوری میشم
مین جی خوب متوجه اعتراف تهیونگ بود برای همین شد که سوالی نپرسید و منتظر ماند تا خود به حرف بیاد ..
مین جی ؛ حمله عصبی ؟
تهیونگ آروم سری تکون داد سپس بیحال و ناراحت گفت : بخاطر ذوق تهیونگ... و نبود مانیا خستگی زیاد باعث این حمله ها میشه ..
مین جی نگران دست تهیونگ را گرفت : ولی چرا خودتو خسته میکنی
تهیونگ با لب های خشکش خندید و باعث کشیده ترک های خشکی و خون جاری شدن .. مین جی نگران دستمال را سمت لب خشک تهیونگ برد
مین جی : بس کن نکن نخند
تهیونگ آروم زمزمه کرد : مگه دست منع
مین جی اخم کرد سپس موهایش را به پشت انداخت و شانه های برهنه مین جی نمایان میشد .. تهیونگ آروم و با احساس دستش را روی دست مین جی گذاشت و غمگین گفت : من تنهام .. تنها میمیونم اینو همکلاسی هام میگفتند ..
(。☬。)پارت ۱۰۵ (。☬。)
با احساس نور تاریکی پلک از روی هم برداشت و پیشانیش خیس بود و نور کمی در اتاق باعث نگاه و تار تهیونگ روی مین جی میشد ..
مین جی نگران نگاهش کرد سپس تند گفت : بیدار شدی ..
تهیونگ گیچ و منگ به اطراف نگاه کرد هیچی به یاد نداشت هیچی صدا نامفهوم ای در گوشش چرخید تند بیحال دستش را روی سرش گذاشت .. مین جی آروم دست تهیونگ را گرفت و پایین آورد سپس با ناراحتی و احساس دلسوزانه دست سرد مانند تهیونگ را در دست هایش فشرد تند لبش را خیس کرد سپس با ناراحتی چشم در چشم های تهیونگ دوخت ..
مین جی : گرسنه ای ؟
تهیونگ بیخیال سری به نشانه " نه " تکون داد مین جی نگران دست تهیونگ را در دستش سفت گرفت سپس سمت لبش برد و اورم بوسید
تهیونگ نگاهش را روی چهره غمگین مین جی دوخت لب های خشک و بیجونش را بهم زد و با صدا ای که از ته حنجره بیرون میآمد گفت : ساعت چنده ؟
مین جی : ۱ شبه
تهیونگ: چرا تو نخوابیدی
مین جی اخم کرد سپس مشت اش را گرفت و آورد وست سینه تهیونگ زد سپس با اخم گفت : فکردی میتونم بخوابم
تهیونگ ریز خندید سپس چهره اش عوض شد و از شدت درد بهم پیچید .. مین جی نگران چشم هایش گشاد شد سپس با ترس از روی تخت بلند شد
مین جی : .. ته...یونگ چی شد
در نهایت تهیونگ بیحال خندید و خیال مین جی راحت شد سپس متوجه شوخی بیمزه تهیونگ شد .. باز هم روی تخت نشست و دست تهیونگ را گرفت : مرد روانی ترسیم
تهیونگ بیحال سرس را سمتش کج کرد : اشکالی نداره
مین جی : نمی میری شوخی نکنی
تهیونگ پلک زد سپس به اطراف نگاه کرد بیحال گفت: تب دارم ؟
مین جی سری تکون داد سپس ملافه را روی بالا برهنه تهیونگ کشید و آروم گفت : آره مجبور شدم برهنه ولت کنم روی تخت تا تب شما پایین بره
تهیونگ غمگین نکته ازش کند سپس به پنجره روبه رو اش خیره ماند غمگین حالت گفت : همیشه اینجوری میشم
مین جی خوب متوجه اعتراف تهیونگ بود برای همین شد که سوالی نپرسید و منتظر ماند تا خود به حرف بیاد ..
مین جی ؛ حمله عصبی ؟
تهیونگ آروم سری تکون داد سپس بیحال و ناراحت گفت : بخاطر ذوق تهیونگ... و نبود مانیا خستگی زیاد باعث این حمله ها میشه ..
مین جی نگران دست تهیونگ را گرفت : ولی چرا خودتو خسته میکنی
تهیونگ با لب های خشکش خندید و باعث کشیده ترک های خشکی و خون جاری شدن .. مین جی نگران دستمال را سمت لب خشک تهیونگ برد
مین جی : بس کن نکن نخند
تهیونگ آروم زمزمه کرد : مگه دست منع
مین جی اخم کرد سپس موهایش را به پشت انداخت و شانه های برهنه مین جی نمایان میشد .. تهیونگ آروم و با احساس دستش را روی دست مین جی گذاشت و غمگین گفت : من تنهام .. تنها میمیونم اینو همکلاسی هام میگفتند ..
- ۳.۴k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط