هیچ حَرفی برای گُفتَن نیست زَمانی کِ مَرگ را دروُجود خود اِحساس می کُنَم وَقتی که تَمام مَن مَسموم خاطِرات [اِجباری] است...وَ چـه بسا شیرین!