چه می کشی به رخم ابر آسمان ها را

چه می کشی به رخم، ابرِ آسمان ها را
که بُرده چشمِ تَرم، آبرویِ دریا را
چه دوستی است ندانم که با دلم کردی؟
که جز تو بر همه کس، تنگ می کند جا را
نفس گشاده چو موجم چه غم اگر بادی
به ساحلی نرساند سفینۀ ما را
به شهپری که از آن می پرد دلِ مشتاق
به زیرِ سایه کشم آشیان عنقا را
مجالِ ناله به مرغِ سحر نخواهم داد
شبی که واکنم از سر خیال فردا را
ز خوشتن به درم ای جنونِ ره نشناس!
چگونه فرق گذارم ز شهر صحرا را
از آن شکسته به زندانِ غربتی «شیون»
که یوسفت نخرد نازِ هر زلیخا را
#شیون_فومنی
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

دریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهمنه برای دست‌هامنه برای موهام...

در ﮐﻮﭼﻪﻫﺎﯼ ﯾﺦزدهءﺷﻬﺮِ ﺑﯽ‌فرﻭﻍﮔﺮﻣﯽِ ﭼﺸﻤ‌ﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺮﮔﺮفتنی‌ستﺍ...

رفتنتحفره‌ای در من ایجاد خواهد کردکه تابستان و زمستاناز آن س...

شب من نشان مویت سحرَم نشان رویت قمر از فلک در افتد چو نقاب ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط