DARKLIKEBLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 29
رکیتا:
از پی دی نیم جدا شده بودیم تا زودتر پیداشون کنیم
به اطراف نگاه انداختم که یه کیف دیدم
+ تهیونگ اون کیفه؟
& آره فکر کنم
به طرفش رفتیم و برشداشتم
زیپش رو باز کردم و با دیدن گوشی و سوییچی که توش بود فهمیدم که مال مارنیه
+ این مال مارنیه اما اینجا چیکار میکنه؟!
& حتما یکی دزدیدتش
+ پس چرا گوشی و سوییچ و پولاش ذو نبرده؟
& من از کجا باید بدونم
+ ولش مهم نیست بیا رریم وسیله بازی
& با کودوم پول اونوقت ما که پول نیاوردیم
+ اما مارنی پول داره
& عصبانی میشه
+ کی از دونسنگش عصبانی میشه آخه!؟!
& مارنی
+ بیخیال بیا بریم
به طرف بازی های جایزه ای رفتم و بعد از پرداخت پولش تفنگ رو برداشتم و به طرف هدف نشونه گرفتم اما هدف توسط مسئول اون بازی جا به جا شد و تیرم به هدف نخورد
با اینکه تهیونگ ماسک زده بود اما میشد پوزخندش رو تشخیص داد
& بلد نیستی بده من
+ نه میخوام خودم بزنم
& بده ببینم
به زور تفنگ رو از دستم گرفت و با اولین نشونه گیری زد به هدف و جایزه که یه خرس بزرگ صورتی بود رو گرفت
چهرم رفت تو هم
خرس رو بطرفم گرفت و گفت: بگیرش
+ هوم؟!
& بگیرش واسه تو
با شوق و ذوق خرس و ازش گرفتم
+ مررررسی
با یه لبخند مستطیلی گفت: خواهش میکنم
داشتیم میرفتیم سراغ یه وسیله دیگه که موبایل مارنی زنگ خورد
+ پی دی نیمه
& جواب بده
+ الو
؛ سلام ظاهرا که کیف مارنی رو پیدا کردید
+ آره
؛ خب اونا رفتن خونه بیاید به سمت پارکینگ تا ماهم با ماشین مارنی بریم
+ باشه الان میایم
به طرف پارکینگ رفتیم و با پی دی نیم همزمان رسیدیم
+ تهیونگ تو رانندگی کن
& باشه
من صندلی عقب نشستم و پی دی نیم هم صندلی شاگرد
رسیدیم خوابگاه از ماشین مارنی پیاده شدیم که دیدیم بقیه جلوی در وایسادن.
؛ خب خوبه که همتون حالتون خوبه من باید برم ، خداحافظ
+ صبر کنید آقای بنگ...
؛ چیزی شده ؟
+ شما برای چی امده بودین اینجا ؟
؛ چیز مهمی نبود ، ولی شما از فردا خوابگاهتون از پسرا جدا میشه.
بدون اینکه منتظر جوابی باشه خداحافظی کرد و مارو با چهره هایی بهت زده تنها گذاشت.
- رکیتا و تهیونگ بیاین داخل برای چندتا سوال باید جواب بدین.
+ اوکی
مارنی :
دیگه نمیتونستم این همه اعصبانیت رو تحمل کنم داد زدم :
- اینجا چه خبر بوده، شما دوتا چه غلطی میکردین ؟؟
+ خب داشتیم خونه رو تزیین میکردیم معنی این حرفات چیه ؟
دستش رو گرفتم و به سمت مبل کشیدم و خونی رو که روی مبل ریخته شده بود بهش نشون دادم.
+ رکیتا اگه حرف بزنی خودم میکشتمت.
نظر فراموش نشه
#kim_family
part 29
رکیتا:
از پی دی نیم جدا شده بودیم تا زودتر پیداشون کنیم
به اطراف نگاه انداختم که یه کیف دیدم
+ تهیونگ اون کیفه؟
& آره فکر کنم
به طرفش رفتیم و برشداشتم
زیپش رو باز کردم و با دیدن گوشی و سوییچی که توش بود فهمیدم که مال مارنیه
+ این مال مارنیه اما اینجا چیکار میکنه؟!
& حتما یکی دزدیدتش
+ پس چرا گوشی و سوییچ و پولاش ذو نبرده؟
& من از کجا باید بدونم
+ ولش مهم نیست بیا رریم وسیله بازی
& با کودوم پول اونوقت ما که پول نیاوردیم
+ اما مارنی پول داره
& عصبانی میشه
+ کی از دونسنگش عصبانی میشه آخه!؟!
& مارنی
+ بیخیال بیا بریم
به طرف بازی های جایزه ای رفتم و بعد از پرداخت پولش تفنگ رو برداشتم و به طرف هدف نشونه گرفتم اما هدف توسط مسئول اون بازی جا به جا شد و تیرم به هدف نخورد
با اینکه تهیونگ ماسک زده بود اما میشد پوزخندش رو تشخیص داد
& بلد نیستی بده من
+ نه میخوام خودم بزنم
& بده ببینم
به زور تفنگ رو از دستم گرفت و با اولین نشونه گیری زد به هدف و جایزه که یه خرس بزرگ صورتی بود رو گرفت
چهرم رفت تو هم
خرس رو بطرفم گرفت و گفت: بگیرش
+ هوم؟!
& بگیرش واسه تو
با شوق و ذوق خرس و ازش گرفتم
+ مررررسی
با یه لبخند مستطیلی گفت: خواهش میکنم
داشتیم میرفتیم سراغ یه وسیله دیگه که موبایل مارنی زنگ خورد
+ پی دی نیمه
& جواب بده
+ الو
؛ سلام ظاهرا که کیف مارنی رو پیدا کردید
+ آره
؛ خب اونا رفتن خونه بیاید به سمت پارکینگ تا ماهم با ماشین مارنی بریم
+ باشه الان میایم
به طرف پارکینگ رفتیم و با پی دی نیم همزمان رسیدیم
+ تهیونگ تو رانندگی کن
& باشه
من صندلی عقب نشستم و پی دی نیم هم صندلی شاگرد
رسیدیم خوابگاه از ماشین مارنی پیاده شدیم که دیدیم بقیه جلوی در وایسادن.
؛ خب خوبه که همتون حالتون خوبه من باید برم ، خداحافظ
+ صبر کنید آقای بنگ...
؛ چیزی شده ؟
+ شما برای چی امده بودین اینجا ؟
؛ چیز مهمی نبود ، ولی شما از فردا خوابگاهتون از پسرا جدا میشه.
بدون اینکه منتظر جوابی باشه خداحافظی کرد و مارو با چهره هایی بهت زده تنها گذاشت.
- رکیتا و تهیونگ بیاین داخل برای چندتا سوال باید جواب بدین.
+ اوکی
مارنی :
دیگه نمیتونستم این همه اعصبانیت رو تحمل کنم داد زدم :
- اینجا چه خبر بوده، شما دوتا چه غلطی میکردین ؟؟
+ خب داشتیم خونه رو تزیین میکردیم معنی این حرفات چیه ؟
دستش رو گرفتم و به سمت مبل کشیدم و خونی رو که روی مبل ریخته شده بود بهش نشون دادم.
+ رکیتا اگه حرف بزنی خودم میکشتمت.
نظر فراموش نشه
#kim_family
- ۱۳.۵k
- ۲۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط