My Charming Bully Part

---

My Charming Bully — Part 5

روز بعد، همه چیز تو مدرسه داشت عجیب پیش می‌رفت. هانا و هایون تو حیاط ایستاده بودند که جیمین و رفقاش رسیدن.

_ شنیدم فردا باید با هم توی اردو شرکت کنیم. خوشحالی؟

= اردو؟!

+: آره، فکر کنم قراره با هم باشیم.


_ هاها، می‌خوایم ببینیم چطوری توی یه فضا بسته کنار هم می‌مونید.

+: من اینو دوست ندارم.


= منم نه، اما چاره‌ای نیست.

_ امیدوارم تا اون موقع کارت دستمون نیفته.

جیمین با یه نگاه سرد هانا رو اندازه گرفت.

_ البته مراقب خودت باش.

+: چرا اینقدر اذیت می‌کنی؟


_ چون می‌تونم.

همه بچه‌ها با هم به سمت اتوبوس حرکت کردند و هیجان و استرس تو چهره‌هاشون موج می‌زد.


---
دیدگاه ها (۱)

اتوبوس مدرسه با صدای کشیده‌ای ترمز کرد و همه با کیف و بالش و...

جیمین یه لحظه ایستاد. انگار شوکه شده بود. نگاهش بین هانا و ه...

---My Charming Bully — Part 4صبح روز بعد، مدرسه پر از هیاهو ...

---My Charming Bully — Part 3هانا کنار پنجره ایستاده بود و ب...

پارت ۳ ویو اترفتم توی مدرسه خبری از هانا نبود ، رفتم توی کلا...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط