عاشق کبوتر بود

عاشق کبوتر بود،
می گفت پرنده ای وفادار تراز آن نیست،
رهایش که می کنی هرجا برود،
خیالت راحت است که بر می گردد...
فقط دو روز حواسش پرت شد،
فقط دو روز فراموششان کرد،
همه شان رفتند، همه شان گم شدند...!
او دانه می ریخت اما دیر بود...
هیچ کدامشان برنگشتند!!

مشکل اینجاست،
که ما فراموش کرده ایم،
که هیچ تعهدی یک طرفه نیست...
وفادارترین کبوتر هم، برای ماندنش،
دانه می خواهد...
توجه می خواهد...
عشق می خواهد...
هیچ کبوتری، ناگزیر به ماندن نیست
هیچ کبوتری
دیدگاه ها (۲)

دروغه......که میگن یه تار موتو با دنیا عوضنمیکنم...پاش بیفته...

من می‌دونم نباید خسته شد؛می‌دونم نباید بُرید؛می‌دونم زندگی ا...

سخت است ؛ خیلی سخت وقتی بدانی او کجای زندگی توست ! ولی ندانی...

دلمون به چی خوشه،به دنیای دروغ و پوچ..به دنیای مجازی و بچه ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط