زخم کهنه

زخم کهنه
پارت ۱۰۶


نمیتونست ! واقعا دیگه نمیتونست اونجا بایسته و فقط تماشا کنه . بکهیون و سومین با حالت واقعا شیرینی

داشتند باهم خوش و بش میکردند و از دور معلوم

کنه و

بود که بکهیون داره هدیه ای که گرفته رو باز می لبخندش حتی بعد از اون گشادتر شد. شکلاتی رو که از اون بگ درآورد باز کرد و گذاشت گوشه ی لپش و باعث

شد سومین ، شین سایمون ، همون مافیای معروف ، همون خلافکار بیرحم ، همون آدمی که توی اولین برخورد اسلحه رو روی شقیقه ش گذاشته بود ، همون دختری که همه مثل سگ ازش حساب میبردند ، همون لعنتی یه لبخند مهربون دیگه بهش زد.

تهیونگ دیگه طاقت نداشت. اصلا فوقش سایمون همونجا یه تیر خالی میکرد توی مغزش ! هر اتفاقی از اینجا ایستادن بهتر بود

اون دو نفر به سمت خروج میرفتند و تهیونگ حالا با قدمهایی که برداشته بود به خروجی نزدیک تر بود . در حال حرف زدن بودند اما سر بکهیون لحظه ای بالا اومد و اون لحظه بود که تهیونگ حس کرد قلبش ایستاده ! اگه بکهیون هم برمیگشت میگفت شما؟ ; ;به جا نیاوردم تو کی هستی؟; چیکار میکرد ؟

واقعا دیگه در توانش نبود اگه بکهیون ( فراموشش کرده بود همین الآن سوار ماشین میشد و خودش رو مینداخت توی رودخونه

البته میدونست عرضه شو نداره ولی حداقل بعید می دونست این طپش قلبش قرار باشه زنده نگهش داره!

چند ثانیه نفس گیر به صورت جذاب هیونگش خیره موند و بالآخره ;سو; یی که بکهیون لب زد باعث شد نفسش برگرده. ولی هنوز ضربانش رو پنجاه هزار بود

پاهاش قفل کرده بودند اگه بکهیون به سمتش نمی اومد احتمالا تهیونگ توانایی جلو رفتن رو نداشت.

روبروی هم قرار گرفتند و تهیونگ ناباور زمزمه کرد : هیونگ !

از اینکه بغض کرده بود خجالت زده بود . تهیونگ هیچوقت با بروز احساساتش مشکل نداشت.هر وقت خوشحال بود ابرازش میکرد . هر وقت ناراحت میشد یا اشکش در می اومد هم بروز میداد به شدت اعتقاد داشت

گریه مرد و زن نداره اما حالا چی شده بود که داشت اشکهاشو مهار میکرد ؟ یجورایی دلش میخواست به هیونگش نشون بده که مرد شده

لحظه ی بعد بکهیون بغلش کرده بود . تهیونگ لبخند زد.هنوز هم باورش سخت بود. همهی اینمدت فکر کرده بود بکهیون یا مرده یا زندگی وحشتناکی داره که اینطوری نیست و نابوده ولی حالا که جذابتر و خفن تر از قبل

میدیدش واقعا براش کافی بود

متقابلا هیونگش رو بغل کرد و وقتی از هم جدا شدند چشمهای تهیونگ کمی براق تر بود


تو زنده ای!

بکهیون به خنده افتاد: مگه میبایست مرده باشم احمق ؟

...
دیدگاه ها (۳)

زخم کهنه پارت ۱۰۷ و اونجا بود که یادشون افتاد یه نفر دیگه ه...

زخم کهنه پارت ۱۰۸ با دیدن صورتش حرفش رو خورد نفس عمیقی کشید...

زخم کهنه پارت ۱۰۵ ء بهرحال اونجا بود . و اینهمه سوال پرسیدن ...

زخم کهنه پارت ۱۰۴ روی صورت رنگ پریده و ناامید اون دختر نشست ...

پارت ۷۱ سومین ذره ای تکون نمیخورد تهیونگ هنوز قلبش رو توی گل...

زخم کهنه پارت ۲۶ سکوت شد. حتی خود سومین هم از چیزی که گفته ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط