از کدامین سو آمده ای

از کدامین سو آمده ای
که پیرهنت عطشِ باران رهانیده
و پوست تنت ماوایی
برایِ آرامشِ ابرهاست،
و بر ساق هایت نقشی از
دره هایِ نخجیر نقش بسته
که گوزن ها در گریزِ از صیادان
بر زانوانت شاخِ تسلیم سائیدند،

از کدامین سو آمده ای
که صدایِ سم کوبانِ اسبان
در قدم هایت جاری ست
که از سوارانِ یاغی گریخته
و زین نهاده تا تو را مرکب باشند
و به سمتِ هامونی آزاد
شیهه یِ نیاز بر می کشند،

چنان خرامان وُ پر شکوه
در واژگان رخنه نمودی
که به هر سو می نگرند
جز تو معنا نمی یابند
دیدگاه ها (۲)

زندگی را زیباتر کن ...گاهی باندیدن، نشنیدن و نگفتن ...زندگی ...

‏خوشبختی به چقدر داشتن چیزی نیستبه چقدر لذت بردن از داشته ها...

زخمی به دلِ تنگ زدی، دست مریزادبر شیشه‌ی دل سنگ زدی، دست ...

دلتنگی میکنم...ولی حق ندارم بهانه بگیرم...به یادت می افتم......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط