پرستار بچم پارت ۲۳

×پرش زمانی(۴ روز بعد)

ویو ات:بعد از چهار روز اومدیم خونه...نفس راحتی کشیدم و طبق معمول خونه رو تمیز کردم...کوک هم مدام عطسه می‌کرد میترسیدم که اون روز که رفت توی آب مریض شده‌ باشه...شب شد و رفتیم بخوابیم... کوک همش عرق می‌کرد ...توی خواب عجیب بود دستم رو گذاشتم روی پیشونیش یا ابلفضللللللل داره میسوزه...سریع از پایین قرص تب بر و تشت آب و دستمال برداشتم و رفتم توی اتاق...دستمال رو خیس کردم و گذاشتم روی صورتش ... تبش رو گرفتم ۳۹ بود خیلی خطرناکه اگه بره بالا تشنج میکنه...اروم لباسش رو در اوردم و بدنش رو هم خیس کردم....

ویو کوک:با سردرد بدی بیدار شدم...چرا لختم؟خواستم برم از تخت پایین که دیدم ات پایین خوابش برده... چی شده؟آروم بغلش کردم گذاشتمش روی تخت و دستم و گذاشتم زیر سرش...با صورتش فقد چند مین فاصله داشتم...میتونستم صدای نفس کشیدنش رو بفهمم ...لبای کوچولوش که از هم فاصله گرفته بود...که یهو یهو یهو یهوووو(ادمین کرم دار😂) با دستش دستم رو گرفت...انکار بهش یه خرس بغلی داده بودی فکر کرده عروسکه دستم؟توی دلم بهش خندیدم که یهو زارررت پاشد...دستش رو گذاشت روی سرم،سینم،کف پاهام و وقتی خیالش راحت شد نشست
کوک:چکار میکنی؟
ات:ه..هیچی...من میرم صبحونه آماده کنم...لطفا یه دوش آب سرد بگیرید
کوک:برای چی؟
ات:...(ای خدا خر کشتمون😐)

ویو ات:خیلی خوابم میومد دیشب نتونستم بخوابم برای اینکه تبش بکشه پایین(منحرفففففف) کل شبو بیدار بودم...دوشش رو گرفت و با حوله اومد پایین... گونم رو بوسید و با همون حوله نشست روی صندلی...
ات:جیهو بیا صبحونه*با صدای بلند *
جیهو:اومدمممممم
ات:کوچولو از هفته دیگه باید بری پیش دبستانی ها صبحا زود باید بیدار شی
جیهو:اوهوم میدونم خیلی ذوق دالمممم
ات:خب بخور ...
جیهو:مرسی مامانی
ات:خواهش میکنم*لبخند*

ویو ات:اونا که صبحونه شون رو داشتن میخوردن بوی بدی میدادم تصمیم گرفتم برم حموم...حوله روبرداشتم و لباس رو در اوردم...دوش آب گرم رو باز کردم و رفتم زیرش(الله و اکبر ) چه حس خوبی بود...خودمو شستم و رفتم بیرون...لباس سفید آستین بلندی با شلوار لی انتخاب کردم و (عکسشو گذاشتم ) پوشیدم

ویو کوک:لباس سفید آستین کوتاهی پوشیدم و شلوار لی آبی هم انتخاب کردم(عکسشو گذاشتم ) پوشیدم و رفتم بیرون و شکه شدم..لباسامون تقریبا ست شده بود
رفتیم بیرون و برای جیهو کیف و کفش خریدیم... اومدیم خونه و ات جیهو رو خوابوند...

کوک:ات
ات:جانم؟
کوک:اهم...امشب میرم خونه یکی  از دوستام باید باهام بیای
دیدگاه ها (۹)

پرستار بچم پارت ۲۴

پرستار بچم پارت ۲۵

پرستار بچم پارت ۲۲

پرستار بچم پارت ۲۱

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط