نازی است تو را در سر کمتر نکنی دانم

نازی است تو را در سر، کمتر نکنی دانم 
 دردی است مرا در دل، باور نکنی دانم
خیره چه سراندازم بر خاک سر کویت 
 گر بوسه زنم پایت، سر برنکنی دانم
گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی 
 عمری شد و زین وعده، کمتر نکنی دانم بوسیم عطا کردی، زان کرده پشیمانی 
 دانی که خطا کردی، دیگر نکنی دانم
گر کشتنیم باری هم دست تو و تیغت
  خود دست به خون من، هم تر نکنی دانم گه‌گه زنی از شوخی حلقه‌ی در خاقانی  
خانه همه خون بینی، سر درنکنی دانم
هان ای دل خاقانی سر در سر کارش کن
  الا هوس وصلش، در سر نکنی دانم
دیدگاه ها (۰)

به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب به عمری همه ماتم، امان ...

آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب استآنکه بر سّر شهادت بوده م...

نقش تو در چشم من ....هر روز خوشتر می شود ...!!!

به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند....جوانمردان بسیاری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط