آتش و آب و آبرو با هم
آتش و آب و آبرو با هم.*
هر سه گشتند، در سفر همراه.*
عهد کردند، هر یکی گم شد. *
با نشانی ز خود شود پیدا. *
گفت آتش: به هر کجا دود است. *
میتوان یافتن مرا آنجا. *
آب گفتا، نشان من پیداست. *
هر کجا باغ هست و سبزه بیا. *
آبرو رفت و گوشه ای بگرفت. *
گریه سر داد. گریه ای جانکاه. *
آتش آن حال دید و حیران شد. *
آب. در لرزه شد، ز سر تا پا. *
گفتش آتش، که گریه ی تو ز چیست *؟
آب گفتا بگو نشانه.. چو ما*
آبرو لحظه ای به خویش آمد*
دیدگان پاک کرد و.. کرد نگاه*
گفت. محکم مرا نگه دارید*
گر شوم گُم نمیشوم پیدا*
"رهی معیری"
هر سه گشتند، در سفر همراه.*
عهد کردند، هر یکی گم شد. *
با نشانی ز خود شود پیدا. *
گفت آتش: به هر کجا دود است. *
میتوان یافتن مرا آنجا. *
آب گفتا، نشان من پیداست. *
هر کجا باغ هست و سبزه بیا. *
آبرو رفت و گوشه ای بگرفت. *
گریه سر داد. گریه ای جانکاه. *
آتش آن حال دید و حیران شد. *
آب. در لرزه شد، ز سر تا پا. *
گفتش آتش، که گریه ی تو ز چیست *؟
آب گفتا بگو نشانه.. چو ما*
آبرو لحظه ای به خویش آمد*
دیدگان پاک کرد و.. کرد نگاه*
گفت. محکم مرا نگه دارید*
گر شوم گُم نمیشوم پیدا*
"رهی معیری"
- ۲.۰k
- ۱۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط