فردی چند گردو به بهلول داد

فردی چند گردو به بهلول داد
گفت :
بشکن و بخور و برای من دعا کن...
بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد ...
آن مرد گفت :
گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم...!
بهلول گفت :
مطمئن باش اگر در راه خدا
داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را
شنیده است ... تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن.. که خواجه خود روش بنده پروری داند...
دیدگاه ها (۱)

تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن!بنگر در این...

الهی..دردهایی هست که نمی توان گفتو گفتنی هایی هست که هیچ قلب...

حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالی...

مُحبّت همه چیز را شکست میدهدو خود شکست نمی خورد... به این جم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط