سناریو درخواستی:
سناریو چند پارتی درخواستی:
وقتی بعد چند سال با ته ته برگشتی به ایران و پسرخاله هات سعی می کنن بهت نزدیک بشن:
فلش بک به ۱ هفته قبل:
ا.ت:ته ته جونم(خودشو لوس می کنه)
تهیونگ:جونم بیبی گرلم؟
ا.ت:میگم ته نظرت چیه بریم ایران ۲ ساله که نرفتیم دلم خیلی واسه ی مامان و بابام تنگ شده
تهیونگ:معلومه که میشه خوشگلم هر موقع دوست داشتی میریم
ا.ت:آخر هفته چطوره😍😍
تهیونگ:عالیه بیبی پس من بلیت می گیرم تو هم کم کم وسایلت رو جمع کن
ا.ت:چشم ددی جونم عاشقتم(محکم لپشو بوس می کنه)
تهیونگ:همین؟🥺
ا.ت بوسه ی کوچیکی رو لبای ته میزنه و اونم شروع می کنه به همراهی کردن.بعد ۵ مینی از هم دیگه دل کندن
تهیونگ:آه...بیبی...خیلی خوبییی
ا.ت:تو بیشتر عشقممم فوق العاده ای...
روز پرواز:
ا.ت ساعت ۷:۳۰ از خواب بیدار میشه پروازشون ساعت ۹ صبح بود.
تهیونگ مثل بچه های کوچولو خوابیده بود
ا.ت:عشقم🥺...خوشگلم بیدار شو( اروم بوسه ی کوچیکی رو لپش میزنه)
تهیونگ:صبح به خیر بیبی خوب خوابیدی فرشته ی من؟
ا.ت:مرسی ددی جونم اگه تو نبودی راحت نمی تونستم بخوابم(فکر بد نکنین😂😂)
تهیونگ:بریم طبقه ی پایین خوشگلم
ا.ت:واست صبحونه درست کردم
تهیونگ:واوو بیبی من گل کاشته😍
ا.ت:خواهش ددی جونم همش رو به خاطر تو درست کردم
فلش بک ساعت ۸:۳۰
تهیونگ:بیب آماده ای؟
ا.ت:آره عشقم بریم
(خوب خلاصه رسیدن و سوار هواپیما شدن)
تهیونگ:داشتم آهنگ گوش میدادم که یهو سر ا.ت افتاد رو شونم
منم هدفون رو برداشتم و سرشو بوسیدم.
خودمم سرم رو گذاشتم روی سرش که کم کم چشمام داشتن خواب میرفتن...
ا.ت:ته...ته... بیدار شو عشقم رسیدیم
تهیونگ:های بیبی...بزن بریم
ا.ت:لا لا لا بلاخره رسیدیم هوراااااا(داشت تو فرودگاه میرقصید😂)
تهیونگ:(خنده ریز)
۱۰ مینی بعد:
ا.ت:اوماااااا...آپااااااااا(با خوشحالی پرید بغلشون)
مامان ا.ت:دختر خوشگلم بزرگ شده😍😍
بابای ا.ت:پرنسس بابا چطوره؟
تهیونگ:سلام اوما سلام آپا(دستاشونو می بوسه)
مامان و بابای ا.ت:به به داماد خوشتیپم😍😍
بابای ا.ت:خوب حالا بیاین بریم خونه شما هم خسته این
ا.ت:بریمم دلم واسه ی خونه تنگ شده
۱۰ مینی بعد:
مامان ات:خوب بچه ها رسیدیم بیاین بریم اتاقتون رو نشونتون بدم...
...:اونییییییییی(سفت بغلش می کنه)
ا.ت:سلام داداش کوچولووووو(بغلش می کنه تو هوا می چرخونش)
(راستی بچه ها ا.ت دو رگه ایرانی کره ایه مامانش کره ای باباش ایرانی و هم ا.ت هم ته خیلی پولدارن،هه جون هم داداش ۵ ساله ی ا.ت است خود ا.ت ۲۳ سالشه)
هه جون:داداش تهیونگگگ
تهیونگ:سلام مرد کوچک چطوری(میشینه رو زانو محکم بغلش می کنه)
مامان ا.ت:خوب بچه ها حالا بیان اتاقتون رو نشونتون بدم
تهیونگ:(هه جون رو کول می کنه(رابطه ی من و دختر عمه ام به روایت تصویر😂))
ا.ت:وای چه اتاق خوشگلییی مرسییی اومااا
مامان ا.ت:خوب هه جون بیا بریم بیرون که اوپا و اونی استراحت کنن باشه؟
هه جون:باسههه فعلا بای بایی
میرن بیرون تهیونگ در رو می بنده...
تهیونگ:عشقم بیا یکم بخوابیم خسته شدی(دراز می کشه کنار ا.ت و جثه ی ریز ا.ت رو بین بازو های بزرگ خودشو قرار میده)
ا.ت بوسه ی کوچکی رو لباش میزنه...
و خوابیدن...
شرط پارت بعدی:
لایک:۷
کامنت:۳
وقتی بعد چند سال با ته ته برگشتی به ایران و پسرخاله هات سعی می کنن بهت نزدیک بشن:
فلش بک به ۱ هفته قبل:
ا.ت:ته ته جونم(خودشو لوس می کنه)
تهیونگ:جونم بیبی گرلم؟
ا.ت:میگم ته نظرت چیه بریم ایران ۲ ساله که نرفتیم دلم خیلی واسه ی مامان و بابام تنگ شده
تهیونگ:معلومه که میشه خوشگلم هر موقع دوست داشتی میریم
ا.ت:آخر هفته چطوره😍😍
تهیونگ:عالیه بیبی پس من بلیت می گیرم تو هم کم کم وسایلت رو جمع کن
ا.ت:چشم ددی جونم عاشقتم(محکم لپشو بوس می کنه)
تهیونگ:همین؟🥺
ا.ت بوسه ی کوچیکی رو لبای ته میزنه و اونم شروع می کنه به همراهی کردن.بعد ۵ مینی از هم دیگه دل کندن
تهیونگ:آه...بیبی...خیلی خوبییی
ا.ت:تو بیشتر عشقممم فوق العاده ای...
روز پرواز:
ا.ت ساعت ۷:۳۰ از خواب بیدار میشه پروازشون ساعت ۹ صبح بود.
تهیونگ مثل بچه های کوچولو خوابیده بود
ا.ت:عشقم🥺...خوشگلم بیدار شو( اروم بوسه ی کوچیکی رو لپش میزنه)
تهیونگ:صبح به خیر بیبی خوب خوابیدی فرشته ی من؟
ا.ت:مرسی ددی جونم اگه تو نبودی راحت نمی تونستم بخوابم(فکر بد نکنین😂😂)
تهیونگ:بریم طبقه ی پایین خوشگلم
ا.ت:واست صبحونه درست کردم
تهیونگ:واوو بیبی من گل کاشته😍
ا.ت:خواهش ددی جونم همش رو به خاطر تو درست کردم
فلش بک ساعت ۸:۳۰
تهیونگ:بیب آماده ای؟
ا.ت:آره عشقم بریم
(خوب خلاصه رسیدن و سوار هواپیما شدن)
تهیونگ:داشتم آهنگ گوش میدادم که یهو سر ا.ت افتاد رو شونم
منم هدفون رو برداشتم و سرشو بوسیدم.
خودمم سرم رو گذاشتم روی سرش که کم کم چشمام داشتن خواب میرفتن...
ا.ت:ته...ته... بیدار شو عشقم رسیدیم
تهیونگ:های بیبی...بزن بریم
ا.ت:لا لا لا بلاخره رسیدیم هوراااااا(داشت تو فرودگاه میرقصید😂)
تهیونگ:(خنده ریز)
۱۰ مینی بعد:
ا.ت:اوماااااا...آپااااااااا(با خوشحالی پرید بغلشون)
مامان ا.ت:دختر خوشگلم بزرگ شده😍😍
بابای ا.ت:پرنسس بابا چطوره؟
تهیونگ:سلام اوما سلام آپا(دستاشونو می بوسه)
مامان و بابای ا.ت:به به داماد خوشتیپم😍😍
بابای ا.ت:خوب حالا بیاین بریم خونه شما هم خسته این
ا.ت:بریمم دلم واسه ی خونه تنگ شده
۱۰ مینی بعد:
مامان ات:خوب بچه ها رسیدیم بیاین بریم اتاقتون رو نشونتون بدم...
...:اونییییییییی(سفت بغلش می کنه)
ا.ت:سلام داداش کوچولووووو(بغلش می کنه تو هوا می چرخونش)
(راستی بچه ها ا.ت دو رگه ایرانی کره ایه مامانش کره ای باباش ایرانی و هم ا.ت هم ته خیلی پولدارن،هه جون هم داداش ۵ ساله ی ا.ت است خود ا.ت ۲۳ سالشه)
هه جون:داداش تهیونگگگ
تهیونگ:سلام مرد کوچک چطوری(میشینه رو زانو محکم بغلش می کنه)
مامان ا.ت:خوب بچه ها حالا بیان اتاقتون رو نشونتون بدم
تهیونگ:(هه جون رو کول می کنه(رابطه ی من و دختر عمه ام به روایت تصویر😂))
ا.ت:وای چه اتاق خوشگلییی مرسییی اومااا
مامان ا.ت:خوب هه جون بیا بریم بیرون که اوپا و اونی استراحت کنن باشه؟
هه جون:باسههه فعلا بای بایی
میرن بیرون تهیونگ در رو می بنده...
تهیونگ:عشقم بیا یکم بخوابیم خسته شدی(دراز می کشه کنار ا.ت و جثه ی ریز ا.ت رو بین بازو های بزرگ خودشو قرار میده)
ا.ت بوسه ی کوچکی رو لباش میزنه...
و خوابیدن...
شرط پارت بعدی:
لایک:۷
کامنت:۳
- ۲.۸k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط