زل زده بود به همت باور نمیکرد او فرمانده باشد از کومله
زل زده بود به همت. باور نمیکرد او فرمانده باشد. از کوملهها بود و آمده بود ببیند چیزهایی که درباره پاسدارها میگویند راست است یا نه. به تعارف همت نشست کنار او و پکی به قلیان زد. هر کی شلوار کردی میپوشید و قلیان میکشید، بین کردها ارج و قرب داشت. همت هم هردو را داشت. از وقتی آمده بود پاوه، خیلی از کردها آمده بودند و با ما مانده بودند. ما نگران این ارتباطها بودیم. ولی او بهشان اعتماد میکرد و آنها دوستش داشتند. چند نفرشان خود را فدایی و پیشمرگ همت میدانستند. هرجا میرفت باهاش بودند.
- ۱۷۹
- ۱۹ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط