چشم در چشمان عکست غرق سیما مانده ام
چشم در چشمان عکست غرق سیـما مانده ام
در فرود اشکها همپای دریا مانده ام
لحظه ای پلکم نیامد بر هم از گیراییت
جذب مغنا طیس مهرت پای بر جا مانده ام
کاروانی رهسپار مشرق است و گو ییا
خفته مغرب زمینم سالها جا مانده ام
بی نقابم در میان صورتکهای زمین
در پی انکار خویشم باز تنها مانده ام
من که بر ایوب ایراد از صبوری کرده ام
خود نمی دانم چرا پس ناشکیبا مانده ام
اندرین دنیای دل هرسو دوید م درپیت
بوی عطراگین زلفت مست و شیدا مانده ام
کاش از عکست برون بودی دمی اندر برم
روز و شب تفسیر رویت را به معنا مانده ام
اب گذشته از سرم یک نی یا صد نی چه سود
سوخته ام از هجر تو سوزان تب ها مانده ام
با نوید سودا مکن باختم سر و سامان خود
هیچ نماند جز اشک اه و زار و تنها ما نده ام
در فرود اشکها همپای دریا مانده ام
لحظه ای پلکم نیامد بر هم از گیراییت
جذب مغنا طیس مهرت پای بر جا مانده ام
کاروانی رهسپار مشرق است و گو ییا
خفته مغرب زمینم سالها جا مانده ام
بی نقابم در میان صورتکهای زمین
در پی انکار خویشم باز تنها مانده ام
من که بر ایوب ایراد از صبوری کرده ام
خود نمی دانم چرا پس ناشکیبا مانده ام
اندرین دنیای دل هرسو دوید م درپیت
بوی عطراگین زلفت مست و شیدا مانده ام
کاش از عکست برون بودی دمی اندر برم
روز و شب تفسیر رویت را به معنا مانده ام
اب گذشته از سرم یک نی یا صد نی چه سود
سوخته ام از هجر تو سوزان تب ها مانده ام
با نوید سودا مکن باختم سر و سامان خود
هیچ نماند جز اشک اه و زار و تنها ما نده ام
- ۳۱۴
- ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط