my prisoner

پارت ۱۷
سونگمین، ترسید و قطره های کوچکی از اشک ، در گوشه چشمش جمع شد. سری به نشانه تایید تکون داد. بنگچان ، با دیدن اشک تو چشمای اون ، حالتش رو نرم تر کرد. شونه هاش رو ول کرد.
بنگچان: برو تو اتاقت..الان میگم یکی از خدمتکارا غذاتو بیاره.
سونگمین، سری تکون داد و از اونا دور شد و به سمت اتاقش رفت.
هیونجین: میبینم باهاش مهربون شدی*پوزخند*
بنگچان: تو خفه شو.
دستش رو بالا گرفت که نشون بده تسلیم شده.
هیونجین: باشه باشه‌..فلیکس*پوزخند*
فلیکس، سزش رو به طرف هیونجین برگردوند.
هیونجین: بیا بریم.
بنگچان: نه هیجا نمیرین..
هیونجین: فک نکنم ربطی بهت داشته باشه..یادته خودت گفتی تا وقتی کسی نفهمه میزاری.
دست فلیکس رو گرفت و به سمت خودش کشید‌. فلیکس، سرش رو پایین گرفت.
بنگچان: فلیکس..بیا اینجا کلی کار داریم.
فلیکس، به سمت بنگچان رفت.
هیونجین روبه فلیکس گفت
هیونجین: امشب که همو می‌بینیم..جناب لی.
لرزی در ستون فقرات فلیکس افتاد. میدونست که امشب قراره شب دردناکی برای اون باشه..
فلیکس، پشت سر بنگچان راه افتاد و به سمت دفترش رفت. وقتی وارد شدن ، بنگچان پشت میزش نشست و فلیکس روبروی میز اون ایستاد.
فلیکس: آقا من..من..متاسفم من نمیخواستم-
بنگچان: فلیکس من میدونم اون ابله داره دروغ میگه...واقعیت رو بهم بگو.
فلیکس، اب دهنش رو قورت داد.
فلیکس: باشه..تقریبا ۱ ساله که اینجوریه..هیونجین هروقت که بخواد من رو به اتاقش صدا میزنه و بعد..
بنگچان: مجبورت میکنه باهاش بخوابی.
فلیکس: بله...
بنگچان: و تو جرا اولین بار قبول کردی؟
فلیکس: خب..خب..
بنگچان: خب چی فلیکس؟!
فلیکس: یه شب من یه اشتباهی انجام دادم...نمیخواستم شما بفهمید چون میترسیدم که من رو شکنجه کنید..ولی اونشب هیونجین من رو دید..و از اون شب..
بنگچان: فلیکس..تو چند ساله خدمتکار وفادار منی..یه اشتباه کوچیک باعث نمیشه بلایی سرت بیارم..دیگه نیازی هم نیست بری پیش اون..کاری هم کرد بهم بگو..میدونم چجوری ادبش کنم.
فلیکس:باشه...ممنونم آقا
بنگچان: فلیکس
فلیکس: بله آقا
بنگچان: سونگمین چطوره؟
فلیکس، از سوال اون تعجب کرد.
فلیکس: خب اون بهتره..
بنگچان: یعنی هنوز بخاطر اتفاق دیشب..
فلیکس: هنوز ترسیده و ناراحته..اما بهتر شده...فکر میکنم دیگه خیلی مثل قبل ازتون نمیترسه..بعد از اون اتفاق.
بنگچان: خوبه..مراقبش باش..همه حرکاتش رو زیر نظر داشته باش.
فلیکس: چشم آقا.
دیدگاه ها (۶۳)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

ازدواج اجباری Part:31هیونجین جلوی در اتاق وایستاد:کاری نکن د...

اگه روح اعضا رو میشد به یک رنگ تشبیه کرد، اون رنگ چی بود💕:.࣪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط