در سرداب درماندگی بود ه افتمت جای ه نفس ارای ع
در سردابِ درماندگی بود كه يافتمت، جايی كه "نَفَس" يارای عروج و "خون" تابِ تابيدن در رگهايم نداشت.
پس از شكست در ستيزْ به غنيمت گرفتمت و سَنجههای نبرد را به بازی گرفتم.
از پسِ لمسِ بندبندِ انگشتانت، از چه بندها كه نگريختم و برای رسيدن به بوسهی يگانهات، چه بُزاقهای همسانی كه بر چهرهام ننشاندند.
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
پس از شكست در ستيزْ به غنيمت گرفتمت و سَنجههای نبرد را به بازی گرفتم.
از پسِ لمسِ بندبندِ انگشتانت، از چه بندها كه نگريختم و برای رسيدن به بوسهی يگانهات، چه بُزاقهای همسانی كه بر چهرهام ننشاندند.
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
- ۳۱.۱k
- ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط