در سرداب درماندگی بود ه افتمت جای ه نفس ارای ع

در سردابِ درماندگی بود كه يافتمت، جايی كه "نَفَس" يارای عروج و "خون" تابِ تابيدن در رگهايم نداشت.
پس از شكست در ستيزْ به غنيمت گرفتمت و سَنجه‌های نبرد را به بازی گرفتم.
از پسِ لمسِ بندبندِ انگشتانت، از چه بندها كه نگريختم و برای رسيدن به بوسه‌ی يگانه‌ات، چه بُزاق‌های همسانی كه بر چهره‌ام ننشاندند.



مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
دیدگاه ها (۱)

از دیده خونِ دل همه بر رویِ ما رَوَدبر رویِ ما ز دیده چه گوی...

فراموش نکن که تو قرار نیست همیشه حالت خوب باشد، قرار نیست هم...

شتابان می‌بوسمت... چون كه در اين تعريقگاهِ عدم، همواره دانه‌...

در آوردگاهی كه نامش "جهان" است، هزار راه با تو رفته و برگشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط