دوست پسر سادیسمی من

𝑁𝑎𝑚𝑒:دوست پسر سادیسمی من🍷
  𝑃𝑎𝑟𝑡:آخر

علامت کوک:_                علامت لارا:+
ویو کوک
لارا روی کولم بود و بردمش تو عمارت
رفتم داخل خدمتکارا تا منو دیدن همه باهم دیگه شروع کردن به پچ پچ کردن درگوش همدیگه بی اهمیت رفتم بالا تو اتاق
(قابل توجه شما از اونجایی که کوک مافیاست و خیلی پولداره
یه عمارت تو فرانسه داره که هر سال چند بار میاد اونجا)
در ٱتاق رو باز کردم و با پا درو پشت سر خودم بستم
لارا رو روی تخت انداختم جوری که با فنر تخت بالا و پایین شد

ویو لارا
منو برد به عمارتش و بردم تو اتاقش و انداختم رو تخت
من واقعا عاشقشم یعنی دیوونشم ولی نمیخوام این عشق رو قبول کنم نمیدونم چرا احساس میکنم تَه این عشق جداییه ولی وقتی دوباره جنگکوک رو دیدم برای بار دوم عاشقش شدم خیلی... خیلی آدم خوبیه ولی واییی نمیدونم
دیدم کوک اومد روم حلقه زد
با چشمایی که اگه پلک میزد اشک ازش جاری بود
تو چشمای تیله ایش که مثل یه اقیانوس تاریک عمیق بود زل زدم
_: لارا... م.. من ی.. یه سوال از... ازت دارم(لکنت و بغض)
+: بله؟(منتظر)
_: واقعا هیچ حسی بهم نداری؟ واقعا دوستم نداری؟
حتی یه ذره؟
+:.....
_: لطفا جوابمو بده
+:....
_: لارا با تو ام(نسبتا بلند)
+: ارههههه دوست دارم که چی؟ نمیخوام این عشفو قبول کنم خودم دلیلشو نمیدونم میترسم عاشقت شم ولی ازم جدا شی میترسم انقدر باهات خوب باشم مثل بقیه آدمای زندگیم که بهم ضربه زدن ولم کنی من بمونم با یه عالمه خاطرههه از این میترسم نمیخوام دیگه ضربه بخورم نمیخوامم.(اخرشو گریه کرد همه ی حرفاشو تند تند گفت)
جنگکوک همینجوری مات و مبهوت به لارا زل زده بود
نمیدونست چی بگه
از روی لارا بلند شد و لارا رو در آغوش گرفت
+: هق... هق... میدو.. هق... نم... که... هق... ازم... هق... متنفر... هق شد.. شدی... هق... هق(هق هق شدیید)
_: نه پریزاد من ازت متنفر نشدم من عاشقتم اگه دوست نداشتم که
این همه مدت دنبالت نمیگشتم ... این همه راه رو تا فرانسه نمیومدم
من عاشقتم
+: هق... هق... قول... هق... میدی... هق... تنهام..نزار..نزاری؟(گریه)
_: اره ماهزادم قول میدم همیشه پیشت باشم تو سختیا، تو غم و غصه ها فقط تو باش همه اینارو بسپار به من
+: قول.. م.. میدی؟
_:(انگشت کوچیکشو آورد بالا) قول انگشتی
+: لارا هم انگشتشو به انگشت کوک گره داد
لارا و کوک همو بوسیدن و دلتنگیشونو با یه عملیات رمانتیک(بله عزیزانم منحرف بشوید😂📿📿)
به پایان رسوندن و بعد از یه مدت کوک از لارا خاستگاری کرد و لارا هم قبول کرد و بعد از یک سال لارا یه دختر کیوت و گوگولی به دنیا آورد که اسمشو گذاشتن جئون سول
و با خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن❤
قصه ی ما به سر رسید 😂
میدونم خیلی بد شد ببخشید چون اولین باره که رمان مینویسم
خیلی بد شد ولی قول میدم که بهتر بنویسم..:))
دیدگاه ها (۶)

خب خب این رمان هم تموم شد. اگه دوست داشتید تو کامنت این پست ...

معرفی خودم💫

𝑁𝑎𝑚𝑒:دوست پسر سادیسمی من🍷  𝑃𝑎𝑟𝑡:28علامت کوک:_               ...

𝑁𝑎𝑚𝑒:دوست پسر سادیسمی من🍷  𝑃𝑎𝑟𝑡:27علامت کوک:_               ...

فرار من

آبنبات تلخ

عشق مافیاییp2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط