دل سپردن از تو باشد

دل سپردن از تو باشد
عهد و پیمانش ز من
قبله ام سوی توباشد
دین وایمانش زمن
هدیه ای قابل تراز
جانم ندیدم پیش تو
یک اشاره از تو باشد
دادن جانش ز من

‌‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌
دیدگاه ها (۳۷)

شب که میشود ، خیالش ، حاکم تمام بود و نبود میشود !خودش هم نم...

شب را از زنانی بپرسکه تنها گذاشته شده‌اندزیرا که شب‌ها همه چ...

مرا پرسی که چونی ، بین که چونمخرابم ، بیخودم ، مست جنونم ......

اگر سهم من از این همه ستارهفقط سوسوی غریبی استغمی نیست.همین ...

🏴 ای آنکه بُوَد هادیِ دین نام، تو راخون گشت دل از گردش ایام،...

به سر شوق سر کوی تو دیرم

‌ای جانِ جانان،نمی‌دانم از کدامین ساعتِ شب یا از کدامین دردِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط