یه غمهایی توی زندگی مال خود آدمه

یه غمهایی توی زندگی مال خود آدمه...
انگار از ازل با وجود خودت پیوند خورده...
اوایل که نمیفهمی کدوم غما مال خودته و قراره تا ابد هم با هم باشید شروع میکنی تقلا کردن برای رها شدن از دستش...یا نهایتا تبدیل کردنش به شادی...
تلاش میکنی و به در و دیوار میزنی...
کتاب میخونی و دوره میری و مشاور میبینی...
هرکاری از دستت برمیاد انجام میدی تا این غم بره...
غافل از اینکه این غم خاص جزو سرشت توئه و فقط وقتی تو بری اونم میره...
اون گریه ها، جزع و فزع کردنها، بع در و دیوار زدنها مال بار اوله که با غمت روبه رو میشی...
افسردگی و یاس هم...
اما بار دوم همه چیز فرق داره...
فقط میشینی یه گوشه و بهش زل میزنی...
بهم نزدیک میشید و با هم حرف میزنید...
گریه نمیکنی اما بهت زده ای... بغض چنگ میزنه وسط رانندگی به گلو...
یه جور آرومی که همش حس میکنی نباید باشی...
ولی کم کم سعی میکنی قبولش کنی...
میپذیری به عنوان بخشی از خودت...
و دیگه حتی تلاش نمیکنی کنارش بزنی...
و یه جایی میرسی که تویی و غمت...اونجاست که تازه میفهمی چقدر اینهمه سال تلاش اشتباه داشتی...
و زیر لب میگی: من اشتباه کردم
دیدگاه ها (۶)

من توی یه خانواده انقلابی به دنیا نیومدم. یه خانواده مذهبی خ...

سر صحنه صحنه این ویدیو گریه کردم...خداروشکر که در دنیایی که ...

امروز از سرِ صبحْ دلم غمگین بود.من آهسته می‌گویم:هلیا...در پ...

عشق را، اگر از دَر راه ندهند، که معمولاً هم نمی‌دهند،از پنجر...

p⁴+ جیمین.. چرا.. چرا اینجوری میکنی *اشک*_ چون.. + چون چی؟ *...

زخم کهنه پارت ۹ انداخت اما سومین اهمیتی .نداد مرد نیم نگاه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط