رمانعشق
رمان:عشق🖤🩸
پارت:۱۶🖤🩸
جیهوپ:لیا،لیا صبر کن(از روی تخت پاشد،نمیتونست درست راه بره اما سعی میکرد بدوئه و به سمت لیا میرفت)
ویو لیا
فکر میکردم ا/ت مثل سویونه،اما ا/ت از جیهوپ بدتره..یهو دیدم جیهوپ داره کلی صدام میکنه،برای چهارمین باری که صدام کرد برگشتم نگاهش کردم
لیا:چرا دنبالم اومدی؟ا/ت مهم تره..
جیهوپ:لیا ا/ت دروغ میگه..من دوستت دارم هنوزم
لیا:اما من دوستت ندارم
جیهوپ:پس این چشمای خوشگل برای چی گریه میکنن
لیا:بخاطر موآ..
جیهوپ:باشه..فرق میکنیم بخاطر موآست،پس چرا اولین بار که صدات کردم برنگشتی
لیا:نمیخوای تمومش کنی؟
جیهوپ:چی رو؟عشقم رو؟
لیا:من..
جیهوپ:هر وقت دوباره عاشقم شدی بیا پیشم
(داشت میرفت،که یهو لیا صورت جیهوپ رو برگردوند و بوسیدش،انقد قشنگ و عاشقانه میبوسیدش که انگار سال ها منتظر این لحظه بوده،همون طور که اینا هم رو میبوسیدن موآ بهوش اومد،از کما دراومد،موآ بخاطر عشق دوباره بهوش اومد،اما دو نفر بودن که هنوز حالشون بد بود،اره اون ا/ت و تهیونگ بودن..اما ا/ت یهو حالش خوب شد،وقتی شنید موآ بهوش اومده حالش خوب شد،رفت به سمت موآ،موآ رو بغل کرد،همون لحظه تهیونگ هم اومد اما ا/ت متوجه نشد،بخش قشنگش اینجاست که موآ حرف زد،اولین کلمش رو به زبون اورد گفت:)
موآ:مـ..مامان
ا/ت:لبخندی زد،گفت سویون مامانته،من خالتم،خاله
موآ:اما موآ با این که یک ماهش بود اخمی کرد گفت مامان!
ا/ت:از اخم موآ شوکه شد،که..
تهیونگ:بنظرم مامانشی واقعا
ا/ت:اینجایی پس..
تهیونگ:مامان خوبی برای موآ میشی
ا/ت(موآ رو گذاشت رو تخت)سویون مامان موآست،من خالشم
تهیونگ:بنظرم میتونی مامانش باشی
ا/ت:چطوری؟
تهیونگ:(یهویی بوسه ای روی لب های ا/ت گذاشت،ا/ت شوکه شده بود اما خیلی یهویی همراهی کرد....
ادامه دارد...
پارت:۱۶🖤🩸
جیهوپ:لیا،لیا صبر کن(از روی تخت پاشد،نمیتونست درست راه بره اما سعی میکرد بدوئه و به سمت لیا میرفت)
ویو لیا
فکر میکردم ا/ت مثل سویونه،اما ا/ت از جیهوپ بدتره..یهو دیدم جیهوپ داره کلی صدام میکنه،برای چهارمین باری که صدام کرد برگشتم نگاهش کردم
لیا:چرا دنبالم اومدی؟ا/ت مهم تره..
جیهوپ:لیا ا/ت دروغ میگه..من دوستت دارم هنوزم
لیا:اما من دوستت ندارم
جیهوپ:پس این چشمای خوشگل برای چی گریه میکنن
لیا:بخاطر موآ..
جیهوپ:باشه..فرق میکنیم بخاطر موآست،پس چرا اولین بار که صدات کردم برنگشتی
لیا:نمیخوای تمومش کنی؟
جیهوپ:چی رو؟عشقم رو؟
لیا:من..
جیهوپ:هر وقت دوباره عاشقم شدی بیا پیشم
(داشت میرفت،که یهو لیا صورت جیهوپ رو برگردوند و بوسیدش،انقد قشنگ و عاشقانه میبوسیدش که انگار سال ها منتظر این لحظه بوده،همون طور که اینا هم رو میبوسیدن موآ بهوش اومد،از کما دراومد،موآ بخاطر عشق دوباره بهوش اومد،اما دو نفر بودن که هنوز حالشون بد بود،اره اون ا/ت و تهیونگ بودن..اما ا/ت یهو حالش خوب شد،وقتی شنید موآ بهوش اومده حالش خوب شد،رفت به سمت موآ،موآ رو بغل کرد،همون لحظه تهیونگ هم اومد اما ا/ت متوجه نشد،بخش قشنگش اینجاست که موآ حرف زد،اولین کلمش رو به زبون اورد گفت:)
موآ:مـ..مامان
ا/ت:لبخندی زد،گفت سویون مامانته،من خالتم،خاله
موآ:اما موآ با این که یک ماهش بود اخمی کرد گفت مامان!
ا/ت:از اخم موآ شوکه شد،که..
تهیونگ:بنظرم مامانشی واقعا
ا/ت:اینجایی پس..
تهیونگ:مامان خوبی برای موآ میشی
ا/ت(موآ رو گذاشت رو تخت)سویون مامان موآست،من خالشم
تهیونگ:بنظرم میتونی مامانش باشی
ا/ت:چطوری؟
تهیونگ:(یهویی بوسه ای روی لب های ا/ت گذاشت،ا/ت شوکه شده بود اما خیلی یهویی همراهی کرد....
ادامه دارد...
- ۴.۲k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط