اخمهایت میبرد دل را نمیدانم چرا
اَخمهایت میبَرد دل را ... نمیدانم چرا
خندههایت هم که...واویلا، نمیدانم چرا
هرچه از زیبائیات سر میدهم بس نیست خُب
یک بشر این قدرها زیبا نمیدانم چرا
این غزل مقدار ناچیزیست از وصف تو که
-واژه میبخشی به این رؤیا ، نمیدانم چرا*
دلبرِ بینقصِ من " فرهادِ مجنونِ توام
بهتر از شیرینی و لیلا، نمیدانم چرا
خوب در رؤیای من مستانه جا خوش کردهای
نه ، نمیآیی به این دنیا ، نمیدانم چرا
-هیچ میدانی خودت زیباترین شعر منی؟*
قالبی بینام و پُر معنا ، نمیدانم چرا
با وجود این همه بیخوابی و رنج و غزل
شاعرم ، دیوانه ام ، اما نمیدانم چرا ... !
خندههایت هم که...واویلا، نمیدانم چرا
هرچه از زیبائیات سر میدهم بس نیست خُب
یک بشر این قدرها زیبا نمیدانم چرا
این غزل مقدار ناچیزیست از وصف تو که
-واژه میبخشی به این رؤیا ، نمیدانم چرا*
دلبرِ بینقصِ من " فرهادِ مجنونِ توام
بهتر از شیرینی و لیلا، نمیدانم چرا
خوب در رؤیای من مستانه جا خوش کردهای
نه ، نمیآیی به این دنیا ، نمیدانم چرا
-هیچ میدانی خودت زیباترین شعر منی؟*
قالبی بینام و پُر معنا ، نمیدانم چرا
با وجود این همه بیخوابی و رنج و غزل
شاعرم ، دیوانه ام ، اما نمیدانم چرا ... !
- ۵۵۸
- ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط